وبلاگ ابراهیم حقیقی

محلی برای ارتباط و تبادل اطلاعات با دانشجویانم

وبلاگ ابراهیم حقیقی

محلی برای ارتباط و تبادل اطلاعات با دانشجویانم

سلام خوش آمدید
سخنرانی آقای ایرج حسابی در همایش فرهیختگان دهه90

سخنرانی آقای ایرج حسابی در همایش فرهیختگان دهه90

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ

قسمت اول                                                   دانلود

قسمت دوم                                                  دانلود


بسم الله الرحمن الرحیم

اجازه بفرمایید من  قبل از هر صحبتی از ابراز مرحمت همه شما سپاسگزار باشم به خاطر لطفی که به بزرگان علم و دانش کشور دارین و اجازه دادین من  امروز خدمت شما باشم  من چیزایی که امروز بچه ها اینجا صحبت میکردن حالا ادم بچه ها روی صمیمیت اقایون و خانومایی که که اینجا میومدن صحبت‌ میکردن صحبت هاشون گوش میدادم واقعا نشونه یک تحول بزرگ توی فکر بچه هاست خب اینا امروز اینجا میان درد و دل میکنن فردا مسئولین مملکت هستن این صبحت هایی ک میکنن نشون دهنده عمق بینششونه و چه دقتی و چه شهامتی و چه حوصله ای واقعا باید از ثانیه های این گفته هاشون که نتیجه سال هاست با وجود سن کم  تحقیقاتشونه خیلی قدردان باشیم  صحبت های بعضیا رو من یادداشت کردم که درموردش یه نکاتی رو اشاره کنم حالا ان شاءالله می رسم اینارو میگم من برای اینکه یاداوری کنم یه همچین موضوع مهمی رو اجازه بدین از اینجا شروع کنم که ادم فکر میکنه که مثلا امریکا ، اروپا ،ژاپن چطور اینارو  مثلا یه  کشور پیشرفته حساب میکنن چطور شده به پیشرفتگی رسیدن فکر کردم که اغاز  اینا یه یاداوری بکنیم  ما می گیم مثلا قرن ۲۱ قرن دانایی و اینا ولی ببینیم  خود المان که حالا  به عنوان یه نمونه یه کشور پیشرفته به حساب میاد از کی شروع کرد خب پیشرفت و توسعه  و سربلندی المان رو کی درست کرد ؟! هیلتر درست کرد؟! ابدا اینجوری تبود هیتلر به جز داعون کردن خودش و دیگران کار دیگه ای نکرد پس کی شروع  شد توسعه المان از قرن ۱۷ از زمان بیسمارک شروع شد بیسمارک وقی  صدراعظم المان شد سه تا کار کرد این سه تا کارو یه اشاره بکنم رد بشم دیدش که هر قانونی ک در دولت مرکزی تصویت میشه به هرجا المان برسه هرکی رشوه بده اون قانون عوض میشه بعضی از کشور ها هستن دیگه کار رو رشوه درست میکنه کار که گیر میکنه پولی باید به یکی بدن انجام  بشه  جالب بوده ک المانم همین وضع و داشته

ادم تعجب میکنه این میبینه که کشوری رو نمیتونه ک صدر اعظمش باشه ک کسایی ک کارگذار هستن از یک پول میده بررسی میکنن ک ببین چرا کارمندای المانی رشوه میگیرن کارمندای المان فقیرن خب اینکه دزدی میکنن همه شون که دیوونه نیستن ده درصدشون دیوونن نود درصدشون یکی زنش ناخوشه یکی بچش ناخوشه یکی باید بره شهریه مدرسه و دانشگاهش و بده  چیکار باید بکنه خب مجبوره میگی برو تو کوچه بمیر نمیتونه بمیره بگی از گشنگی بمیر نمیشه که باید یکاری بکنه خب میره یه رشوه ای میگیره که کارشو بگذرونه اونم دید المان کارمنداش همین وضع دارن در پایان سال اول صدارتش یه قانونی برد به مجلس حقوق کارمندان المانی رو بیست و پنج برابر کرد من دارم المان فقیر اون روز و میگما شنیدین ک نسبت و من چی عرض کردم عرض نکردم دو درصد سه درصد نگفتم صد درصد دوبرابر عرض کردم ییست و پنج  برابر حالا شما نگا کنین اینجا عید نوروز میشه به حقوق معلما اضافه میکنن هفت و نیم درصد درصورتی ک ماست چکیده چهل و پنج درصد اضافه شده خب هفت و نیم درصد به حقوق معلم مثلا  این چیکار باید بکنه

 قصه درست می کنیم بیشتر داستان درست می کنیم. اون نمی خواست داستان درست کنه می خواست یه کار جدی بکنه.حقوق کارمندان دولت رو بیست و پنج برابر کرد. آلمان فقیر اون روز تکرار میکنم نه آلمان مرفه امروز. دید آلمان وضعش راه افتاد میزون شد هر دستوری که از دولت مرکزی بیاد به هر جای آلمان برسه عینا اجرا می شه امتحان کنید برید آلمان کارتون گیر کنه دست کنید تو جیبتون صد مارک، صد یورو بدید به یه پلیس ،به یک پاسبانی پدرتون رو در میاره از زندگی ساقطتون میکنه. صد دلار ، صد مارک،صد یورو از شما بگیره چیکار میکنه؟ خونه اش مجانیه، مدرسه بچه اش مجانی، معالجه زنش مجانیه،همچین فرقی بین خونه اون و خونه یه وزیر نیست حالا میرین خودتون گردش میبین دیگه. بچه هایی هم که رفتن تو این نمایشگاه ها اینا دیدن.

  دیدش که نه خوب شد آلمان مرتب شد ولی آلمان به اون گُندگی برای ساده ترین چیزاش مجبوره بره هلند خرید بکنه یعنی آلمان گنده از هلند اینقدری مولن روژ بیاره؛ از این آسیابای بادی که می دونین که هلندی ها می نویسن دیگه آسیاب های بادی هلند با محورهای افقی، برگرفته از آسیاب های سیستان و بلوچستان ایران با شیش هزار سال سابقه. سیستان و بلوچستان گندم ایران رو می‌داده چون باد داشته اینار رو می بردن تو این لابیرنت ها این دالونای باد می فرستادن روی توربینای بادی می گردوندند هنوز که برین چهل تا سی تاش هست.

 یک نخبه ای مثل شما آقای شاهین پور که دانشگاه شریف بود یه تحقیقی رو داده بود اونجا من می خوندم ،روستایی سیستان و بلوچستانی گیربکس درست می کنه بین چهل دور تا هفتصد و پنجاه دور ،دور این آسیاب رو زیاد و کم می کنه . اون وقت این رو هلندی ها بردن از روش ساختن به دنیا صادر کردند. می بینه که گندمش رو نیازمند هلنده آسیاب رو باید بره از اونجا بخره دید این جوری نمیشه یه کاری باید بکنه که این علم راه بیفته تا خودش آسیابش رو بسازه. چیکار کرد ؟دید باید علم راه بیفته گفت: باید علم رو چی راه بندازه؟ علم رو باید پژوهندگان معلمین اساتید راه بندازن. یک قانونی رو بردن مجلس حقوق معلمین اساتید و پژوهندگان رو در آلمان هفتاد و پنج برابر کرد. هفتاد و پنج برابر .دید توسعه علمی در آلمان راه افتاده. مگه الان ما نمی گیم میخوایم نخبگان رو حمایت کنیم؟ کانون نخبگان، جمع اندیشمندان،حمایت از سمینار نخبگان. ببینین من این جمله های دکتر حسابی رو بهتون عرض کنم.می گفتن آقای دکتر وقتی آدم یه کسی رو دوست داره ایرادشو می گیره وقتی دوست نداری میگه به جهنم هر کاری می خوای برو بکن میل خودت . دویست سال درجا بزن.وقتی دوستش دارین ایرادشو می گیرین مثل پدر و مادر نسبت به بچه ها یا بچه ها نسبت به پدر مادر فرقی نمی کنه. ایرادش رو می گیره. ما باید ایرادشو بگیریم دیگه.

 ما ادای نخبه پروری رو داریم در میاریم ولی شما بودجه تحقیقاتی ایران رو نگاه کنید. ٠/٠ یعنی پشت ممیز صفر داریم ما پشت ممیز عدد نداریم ما. همین سوئیس گدا بودجه تحقیقاتیش پونزده درصده. ما صفر ممیز صفر یک عدد هستیم با درآمد هفتاد و چهار میلیاردی نفت .خب پس معلومه یه جای کار لنگه همش قصه درست می کنیم.

خب تکون بخوریم زودتر دیگه جمله های دکتر حسابی رو عرض می کنم می گفتن انقلاب اسلامی مثل جواهر می مونه باید برقش انداخت برق بزنه می گفتن هیچ انقلابی رو با این همه شهید و ایثارگر و جانباز پیدا نمی کنین.می گفتن راه برق انداختنش از طریق کار علمیه کار تحقیقاتیه.خب از یه معلم گوش کنیم دیگه.

خب هفتاد و پنج برابر که دید توسعه علمی آلمان شروع شد ولی بسیار کند ممکنه اینجوری هزار سال طول بکشه تا برسه به اون نقطه مطلوب یک سال دیگه بررسی کرد ببینه چرا راه نمیفته درست، دید در آلمان محققین پژوهندگان اساتید به اندازه کافی احترام ندارن یک قانونی برد به مجلس احترام ندارن یعنی چی خب عیبی نداره می گن آقای حداد دکتر حداد عادل چند روز پیش تو یه جلسه ای بودیم فرهنگستان هنر بود نه اونجا صحبت می کردن می گفتن که من همه جای دنیا آسیا افریقا نمی دونم امریکا ، آمریکای جنوبی همه جا رفتم وقتی که یه سمیناری تشکیل می شه یه جلسه ای تشکیل می شه سه ردیف جلو خالی می مونه برای اینکه اگه استادی آمد تو این دو ردیف سه ردیف بشینه وزرا و مسئولینم و عقب نشستن گفتم توی مملکت ما دو سه ردیف جلو رو وزرا مثلا اینا می شینن بعد اگه جا شد معلمی نخبه ی کسی اومد بالاخره پله ای چیزی پیدا می شه بره بشینه اینو من نگفتم این ایشون فرمود بعد ما دیدیم ایشون فرمایششون که گفتن گفتن اینجا کیا امروز قراره جایزه بگیرن پنج نفر از کسانی که به عنوان نخبگان هنر کشور باید جایزه می گرفتن رو پله نشسته بودن دیدیم درست گفتن همونجا ثابت شد چطور شده که توی افریقا توی آسیا توی حالا کشورهای یه خورده پایین تر دو ردیف جلو رو برای نخبگان خالی می ذارن ما هنوز پله ها رو برای نخبگان خالی می ذاریم اونم دید اونجا همینطوره یه قانونی برد مجلس گفت کسی که در آلمان یک استاد یک پژوهنده رو خطاب می کنه باید بگه هر پروفسور جناب معلم جناب پژوهنده کلمه هر رو بدین بهش شما الان برین آلمان درس بخونین استادتون یا راهنماتون رو اجازه ندادید با کلمه ی آقا صدا کنید با کلمه جناب آقا باید صدا بکنید یا سرکار خانم باید صداکنید و آلمان رسید با همین سه حرکت از قرن هفدهم رسید حالا ما هی تعارف میکنیم تا روزی که آقای دکتر حسابی زنده بودن چقدر بهشون حقوق می دادن به قول یکی از آقایون گفتن اسم منو نگو ولی بگو دکتر حسابی چیکار کرده  آقای دکتر حسابی کارآفرین بودن به قول ایشون کاش می ذاشتن بگم اسمشون کسی که آمد اینجا صحبت کرد آغاز کار آفرینی رو در ایران آقای دکتر راه انداختن چقدر بهشون می دادید بگم تعجب کنین بیاین موزه شون رو تماشا کنین خودتون تماشا کنین اون خودتون ببینین اونجا آخرین فیش حقوقی آقای دکتر تا روزی که زنده بودن رو شما ببینی ماهی هشت هزار و ششصد و سی تومن چند سال آقای دکتر حسابی فوت کردن هزار ساله آدم به استاد استادای ایران پایه گذار دانشگاه در ایران میده ماهی هشت هزار و ششصد و سی تومن تمام عمر حقوق آقای دکتر از یه عمله از یه کارگر ساختمانی کمتر بود تمام عمر نمی خوام از حالا انتقاد کنم و زمان شاه از حالا بعدتر حالا از اون موقع بدتر اونوقت شما انتظار دارین با ماهی هشت هزار و ششصد و سی تومن چه تحولی اتفاق بیفته همین آقایی که به من گفتند درد نفر دومی که فرمودند درد دل رو بگیم ببینید سه ساله ما نقشمون رو تو نمایشگاه بین المللی ژنو من عین این عرایضی که الان دارم خدمتتون می کنم بچه ها که برگشتن خدمت آقای رفسنجانی عرض کردم عین اینی که دارم عرض می کنم بچه های ما میرن نمایشگاه ژنو تو این تکنولوژی های نوین امان از این کلمه فناوری فن عربی رو آوردن چسبوندن و آور فارسی چه جوری ما نفهمیدیم شناور یعنی کسی که در حال شناس پس فنابر لابد در حال فناست دیگه چهل سال آقای دکتر این لغت رو می گفتن تخشایی تک تخ شایی تخشایی باید در یک ریشه لغت درست بکنن نه در دو زبون نمیشه جور دیگه خراب می شه مجبور می شه به پیتزا بگه لقمه کش دار به کراوات بگه

یک درازِ گرِه دار. نمیشه اینطوری ، سال ۱۳۶۶ که برای دکتر بزرگداشت گرفته بودند ، همین آقای جهرمی که الان وزیر کار هستند ، مقام معظم رهبری یه پیام فرستاده بودند، فرموده بودند که (خدمتی که دکتر حسابی به فرهنگ ایران کرده کمتر از خدمتی نیست که به فیزیک ایران کرده ) کلماتی مثل تک، پا تک ، تابش، پرتو . تلویزیون نگاه کنید میگه که مادون قرمز ، آقای دکتر می گفتند فروسرخ ، میگه ماوراء بنفش اولتُرابَیُلِنت ، آقای دکتر می گفتند فرا بنفش ، خیلی قشنگ تره،  یادمون باشه دست به این علمی که میخوایم بزنیم سوادش رو داشته باشیم ، اگه میخوایم تویِ واژه گزینی بریم ، انگلیسی و فرانسوی و آلمانی رو خوب بدونیم ، عربی رو نمیشه خوب ندونیم باید خوب بدونیم تا بتونیم این کار رو بکنیم . و اون موقع آدم از چی افسوس میخوره ؟! شبا تلویزیون رو نگاه کنید کانال دو آقای حیدری نازنین مون میان میشینن دوتا وزیر اینور دوتا معاون وزیر اینور، پنج تا کلمه فارسی میگن دوتا انگلیسی در میکنن . به قول آقای دکتر حسابی ( جبران بی سوادی شون رو با انگلیسی پروندن میکنن ) همین آدمی که داره برای من و شما انگلیسی میپرونه ، بهش بگو با انگلیسه ۲۰ دقیقه انگلیسی صحبت کن ، شب سکته کرده مرده، ولی پُزش برای ماست ، که چه چیزی رو میخواد ثابت کنه ، میخواد بگه ایران با تمدن ۱۰ هزار ساله اش به اندازه ی کافی لغت نداره و ما ناچار هستیم لغت از آمریکا گدایی کنیم که ۲۵۰ ساله ست. چرا؟؟

مسخره مون میکنن، خود آمریکایی ها مسخره مون میکنن. نباید این کار رو کنیم. شما مسافرت کنید برید آفریقا !! تمام کشورهایی که رفتن زبان اسپانیایی و انگلیسی و فرانسوی و آلمانی را انتخاب کردن، وقتی مستعمره شدن زبانشون رو رها کردن الان نمی دونند ملیتشون چی بوده . تولستوی میگه که (ملتی که زبانش را حفظ کند کلید زندانش دست خودش است) . باید فارسی باقی بمونه .... بیام سر اصل مطلب : یه جمله ای را با آقای دکتر شروع میکنم ببینیم آیا بهانه ی این که من امسال ۶۰ سالمه ، من امسال ۷۰ سالمه ، از ما دیگه گذشت درسته یا درست نیست ؟! باید به این جمله دقت کرد. حالا مثالش رو بزنم تا براتون روشن شه ( وقتی انقلاب شد آقای دکتر حسابی می گفتن من باید بدونم این بچه هاییکه به خاطر آقای خمینی میان در خیابونها، تیر میخورن ، شکمشون سوراخ می‌شه و بعد می میرن، جای تیر خوردنشون قلقلک میاد یا می سوزه؟! می گفتن حتما می سوزه چون میکشه، میگفتن من میخوام ببینم چرا اینها به خاطر امام خودشون رو به کشتن میدن؟! آقای دکتر می گفتن به واسطه وجود سه اصل ، سه کلمه ست یادتون نره محبت ، احترام و راستگویی . می گفتن این سه کلمه ست که شاگردان از معلم ها میخوان و معلم ها از شاگردان،  پدر و مادر از بچه ها میخوان و بچه ها از پدر و مادر ، مدیران از جامعه میخوان و جامعه از مدیران، از همه قشنگ تر ، این سه تا اصلی ست که دوتا عاشق از همدیگه میخوان.

حالا بعد از ده ها سال بچه های ایران این رو در وجود امام حس کردن رفتن خودشون رو به کشتن دادن و این انقلاب پیروز شد . می گفتن من میخوام بدونم این انقلاب رو ما میخوایم نگه داریم یا  میخوایم بازی در بیاریم؟! می گفتن اگه میخوایم بازی در بیاریم که الحمدالله متخصصین هستن ، اگه میخوایم نگه داریم یک راه بیشتر نداره اون راه اینه که نونمون را خودمون دربیاریم و برای هیچ چیز دستمون جلوی خارجی دراز نباشه . آقای دکتر می گفتن من با آمریکایی ها کار کردم ، با روس ها کار کردم، با اروپایی ها کار کردم ؛ اینها طناب پوسیدن . ۴۰ سال از اونها خرید میکنی ، خیابونهای تهران رو یا ایران رو پژو برداشته ، سرِ داستان اتمی ایران گیر میکنه، آقای ژاک شیراک رئیس جمهور حروم لقمه ی فرانسه میگه که ایران رو باید

بمباران اتمی کردن  خجالت داره یه کمی احتیاط کن این چه طرز  حرف زدنه کسی که حاضر نیست یک ثانیه این رو راجع به شما بگه اونیست که گوشت و پوست و استخونش از شماست اونیس که اینجا میاد وایمیسته با نهایت شهامت داره به یه مسئولی راهنمایی می کنه این گوشت پوست و استخونش از توعه بعد تو میری خرید می کنی از پژو پژو میاری اینکه نمیشه که سر خریدار خارجی  مگار نمی دونم یکی رنو یکی پژو نگاه میلیارد میلیارد میلیارد یک شبه تصویب میشه خرید خارجی انجام میشه اونوقت اینجا یک پژوهنده ای نمونه این ها که آمدن بیان برن بانک تقاضا کنن بهشون ده میلیون تومن وام بدن سه سال باید بدواند این که نمی شه که چطور سر خرید خارجیش رو به رراه وضع  پژو به خودی که می رسه راه بسته اس آخرشم همش غر زدن نمی شه که تکون بخورییم چیکار کردن آقای دکتر شاگردای خوبی داشتن خودتون شاگردای آقای دکتر رو می شناسین آقای دکتر چمران یکیشون آقای پروفسور جوان مخترع لیزر آقای پروسور لطفی زاده مخترع سیستم های هوش مصنوعی جوون تریاش(جوون تر هاش) آقای دکتر غفوری فرد متخصص اتمی آقای دکتر حداد عادل ، دیدن طول داره می کشه این فاصله سن هشتاد تا نود سالگیشون داره می گذره چیکار کردن ببینیم عاشق کیه بازی کی در میاره رفتن خونشون رو  به عنوان تنها دارایی زندگیشون رو پهلوی بانک ها گرو گذاشتن دویست میلیون تومن از بانک ها پول گرفتیم ماشین  آلات تجهیزات و لوازم آزمایشگاهی امروز که من خدمت شما هستم صد و بیست و دو سه نفر دکتر مهندس استاد دانشگاه در منزل آقای دکتر حسابی مشغول به کارن شما یه غریبه رو خون تون راه نمیدین بیش از پنجاه مورد نوآوری در مکانیک و هیدرودینامیک و الکترونیک وتیک فیزیک کار آقای دکتر حسابیه البته همش مبناش فیزیک کارای  دکتر حسابی در سن هشتاد تا نود سالگی ما پنجاه سالمون می شه میگن میان این کارو بکنیم ما که گذشت یک روز دکتر این  اداها رو در نمی آوردن یک روز اصلا براشون فرقی نمی کرد سنشون هر شب که آدم پهلو آقای دکتر میشینه ساعت ده تا دوازده شب به من خواهرم درس میدادن از شش سالگی ما تا روزی که زنده بودن خیلی حوصله می خوادا یعنی از یه بچه چسقله تا یه آدم گنده آدم هر شب بشینه دو ساعت درس فیزیک شیمی ریاضیات مهندسی های مختلف ستاره شناسی جراح های موتور اون پایین گربه بیچاره دیگه اواخر که به ما درس دادن نود سالشون بود می دونی دیگه آقای دکتر تا سه هفته قبل از درگذشتشون دانشگاه درس می دادن خیلی جالبه اینو بگم یک کلمه بیام برم سر حرفم آقای دکتر تمام شصت هفتاد سالی که دانشگاه درس دادن فقط روزای یکشنبه و سه شنبه سر کلاس می رفتن جالبه الان استادا صبح میره بوشهر درس میده ظهر میاد بهبهان درس میده غروب میره تهران درس میده ببینید چه خبره تمام عمرشون آقای دکتر فقط دو روز در هفته و یک جا درس داد می گفتن آدم باید بره توی آزمایشگاه کار بکنه که به بچه ها ور ور ور چیز یاد نده آدم وقتی فقط تئوری بخونه نمی تونه به این مملکت خدمت بکنه باید با دستش بلد باشه کار بکنه اولین اسباب بازی های من که توی خونه آقای دکتر خریدن ایشالا میان یه روز موزشون رو ببینم بهتون نشون می دم یا چمیدونم یه توری را  جناب دکتر... فراهم کنم بیاین اونجا ببینین من اولین اسباب بازی هام پیچ گوشتی دوسو چارسو نمیدونم انبر قفلی انبر دمباریک  آچار فرانسه بود مادرم می گفتن اینا رو می کنه تو چشم و چالش گفتن نه یاد می گیره با دستش کار کنه شما بیاین کفه کارگاه آقای دکتر ببینین من حدود هزار تا میخ کوبیدم آقای دکتر نمی گفتن من

پولم کمه نمی تونم برم میخ بخرم. میگم باید می خو بکووبین ،چکاشو رو انگشتت بزنی، نا خونت هم سیاه بکنی تا یاد بگیری میخ بکوبی. دوست داری رو زمین بکوبی بیا بکوب. این خونه ای که انشالله میای تماشا می کنی که پدربزرگ من زمان دکتر مصدق ، آقای دکتر وزیر فرهنگ شدن کسی که یک عمر سعی کرده بود آ قای دکتر در فقر و گرسنگی از بین ببره زهلش رفت و این خونه را داد به اقای دکتر  هر وقت شما میومدی آقای دکتر و مادر من چون پول آقای دکتر نمیرسید برن یه دونه نوکر کولفت  نمی دونم چی بیارن، برگارو جمع کن، باغچه ها رو بیل بزن، دو حوض نره غول لجنشون رو بکش، زانوهای مادر من آرتروز شدید ،درد! چرا ؟

که یه دختری، یه آیت اللهی، رفته شده زن یه معلمی .پدر صاحبشو باید در بیاری که زانوش آرترور بگیره در جوانی انقدر باد بکنه . خدا رحمت کنه دکتر کوثری یاد داده بود زنبور عسل یه نیشی داره ،حالا پمادش هست اون موقع نبود ما تابستون ها میرفتیم  در میوه فروشییا همسر پرفسور حسابی  کنار پیاده رو زیر چادر .من بلد بودم زنبور رو می دونین باید دو تا بالشو بگیرین تا خودتونو نزنه یه بالشو بگیرین  خودتونو  میزنه، می رفتیم به میوه فروش، انگور فروش می گفتیم آقا اجازه داریم  زنبورتو بگیرم می گفت نه زنبور آسمونه. اسم مال باباشه اونی که جنسش خوب بود اجازه میداد من زنبور رو می گرفتم میاوردم کنار پیاده رو زیر چادر مادر می‌گذاشتم رو زانووی مادرم نیشک می زد .مادر  دستاشون رو گاز می گرفتن که صدای ناله شون بلند نشه مردایی که دور رو برن می شنون گناه داشته باشه بد باشه . از روزی یک زنبور من شروع می کردم تا روزی صد زنبور . به خدا هنوز حالم بد می شه بگم این زانو باد می کرد میشده اینقدر که در طول این زمستون میشه زنبور فرو بره که مادر من بتونن این زمستون رو برسونن به زمستون بعدی .چرا؟ چه لزومی داره اینقدر یه معلمی رو توی فقر نگه داریم که این وضع زنش باشه؟ چه لزومی داره؟ به چه نتیجه ای میخوایم برسیم ؟ آقای دکتر میگفتن این هفده تا هیجده تا پله مشکله برا مادر بیاین تو حیاط . براشون سه تا پله اون ور درست کنیم که حیاط شیب داره، انشالله میاین اینا رو می بینین برا مادر آسون تر باشه  مادر گریه و زاری می کردن که بچه شش ساله دستش رو توی گچ و سیمان نمیکنه . آقای دکتر شش سالگی جدی گرفتن من و خواهرم با ملات و شاقول و شمشه و تراز و  ریسمون آشنا شدیم ،و این سه تا پله رو برای مادر ساختیم و هنوز اسمش سه پله است و هنوز هم سر جاش محکم وایستاده . بلد باشه آدم با دستش کار کنه اینجا ما مهندس از دانشگاه می ریزیم بیرون پله درست می کنه توی برج متری پنج میلیون تومن تو تهران پله اولی پاتون رو میزارین دومی با مخ میرن  تو دیوار چون پله اولی دوازده سانتی متره  پله  دومی بیست وهفت سانتی متر پله رو بلد نیست اندازه بگیره اون وقت  تخت جمشید معروفه به شهر  هفت هزار پله در سه هزار سال پیش ساخته شده تمام پله ها ارتفاعش هفت سانتی متر هست تمام پله ها قد پاش  جای کف پات چهل و پنج سانتی متره برای اینکه آسوده بالا پایین بری . اینجا آپارتمان شیک می سازه بهتون می فروشه در و وا می کنیم بریم تو سالن یه ستون انقدری با مخ میخورین توش، هنوز جای ستون رو نمیتونه حساب کنه . چرا؟ برای اینکه یاد نگرفته تو دانشکده با دستش کار کنه یاد نگرفته.حیف این همه دانشگاه صنعتی شریف و زحمت کشیدن آقای دکتر پرتوی آزمایشگاه رو چه طوریوم پای چه تو مهندسی راه انداختن دونه دونه آزمایشگاهش بسته شده بچه ها فقط تئوری دارن کار میکنن تقریبا در معدل حیف. نباید اینطور باشه آقای دکتر  شب ها گفتم ده تا دوازده شب به ما درس می دادند دو سال بود به ما داشتند درس ساختمان می‌دادند شناجبندی و مقاوم سازی و از این حرفا ما وارد  دانشگاه شدیم گفتم بچه ها بر خودتون یه دونه خونه بسازین من صبح رفتم مستمسون معمار سر چهاره حسابی با دو تا بناشو آوردم به پنج شیش تا عمله انبار هیزم داشتیم خراب بکنن جاش خونه بسازیم  آقا دکتر اومدن از دانشکده ظهر....

گفتن این صدای تق و توق چیه؟ گفتم این خونه بساز من اینا رو اوردم گفتن مشد ابوطالب اهل نائین بود خیلی نازنین بود گفتم مشد ابوطالب عمله اوس رمضونم هست؟ گفتم بله گفتن برو سؤال کن روزی چقدر می گیره پرسیدیم و آقای دکتر محاسبه کردن عمله ی مشدرمضون در ماه یکمی درآمدش از پروفسور حسابی بیشتره گفتن این یه عملش وای به بقیه شون من نگفتم اونا بسازن گفتم شما بسازید

چشمتون روز بد نبینه اینارو مرخص کردیم مشغول شدیم ۹ ساله طول کشید این خونه تموم شد من دانشگاه ملی می رفتم  بسیاری  از همکلاسی های من دخترا بودن من صبر میکردم زنگ بخوره اینا برن یه جایی بشینن من یه جای دیگه ای بنشینم که اینا دست منو نبینن خیال کنن عمله سرکلاس اومده  خونه تموم شد این سنی که بچه در فکر هزار جور بازیگوشیه من دائم دلم شور میزد که زودتر بیام خونه اون در رو پوست آب بزنم اون سیم اونجارو بکشم لوله اونجا روبکشم و این خونه رو تمومش کنم اون سنی که آدم هزار جور بازی  ممکنه در بیاره شما تو تهرون توخیابون مدرس میاین بالامن و شما یه کتاب بنویسین جناب آقای دکتر نسانیا بنوسین در صفحه ۴۹۳ بالای چشم فلانی  ابرویه بعدازظهرش به ما زنگ میزنن که آقا این چی بود اینجا نوشتی صفحه ۴۹۲ اونوقت عرض خیابون مدرس برداشته تابلو زده نوشته جوانان عزیز پرواز را با اتومبیل تجربه کنید BMWe لعنت به روحت بچه بیچاره میره خودشو میکشه این چه درسیه داری میدی به بچه های مردم این فردا که پولش نمیرسه که BMW رو بخره با یه دونه سمند میزنه خودشو میکشه حالا BMWهم داشته باشه خورد میشه این چه درسیه بغلش نوشته ایرانیان اصیل به خانواده بزرگ BMWبپیوندید ای داده بی داد گور پدر BMW اونوقت باید رئیس اتاق فکر کمپانی مرسد اسپنز پروفسور جاوید ایرانی باشه من برم به خانواده BMW بپیوندم حرف از این بدتر میشه اجازه بهتون میدن که این حرفو تو فرهنگ فوت بزنین تو کوچه آلمان بزنین که من برم به خانواده بزرگ  BMWبپیوندم اونوقت من می خوام کار آفرینی رو تشویق کنم جور نیست با هم.

تو سریال های تلویزیون به ما یاد میدن که هرکی کارخونه داشت هرکی پولدار بود هر کی تونست به یک قدرت اقتصادی برسه این آدم نادرستیه نمیشه که کسی جرات نمی کنه که بیاد سرمایشو توکار بذاره چرا توهین می کنید به کسی که می تونه سرمایه گذاری تو یه چیزی بکنه نباید سریالا اینجوری باشه این سریالی که همه دارن شبا تا صبح خودشونو میکشن که نگاه کنن نشون میده که پدر خونه به عروس رشوه بده جاسوسی شو بکنه مادر خونه بره به داماد رشوه بده جاسوسی شو بکنه پدر خونه که میره حموم دوش بگیره مادر خونه باید بره جیبشون بگرده خب این چی باقی می‌گذاره برای جامعه  آدم باید استفاده بکنه از لحظات این انقلاب برای سازندگی خیلی حرفای قشنگی میشه زد که مردم ازش باید چیز یاد بگیرند وزیبا باشه و سرگرم باشن نه مخرب جامعه باشه

من خدمت جناب آقای پور محمدی وزیر کشور سه شنبه پیش عرض کردم این  سریالی درست نیست این طور ایشون فرمودند تعداد بیننده ها برای ما مهمه این اصطلاح درسته؟ تعداد بیننده که دلیل نمیشه

حیف از این انقلاب حیف از این همه شهید و ایثارگر و جانباز که ما یک دقیقه وقتشو  تلف کنیم

یه نکته ای  خدمت آقای وزیر عرض کردم بگم براتون خدا کنه اون دوتا جمله‌ام یادم نره

شمرون قدیما کوچه باغی بود خیلی قشنگ بود پر از درخت بود شب تا صبح شمال تهران شب تا صبح صدای بلبل می آمد صدای آب توی قنات ها می آمد هنوز آقای کرباسچی تشریف نیاورده بودند نابودش کنند.

جانماز مادر من اینم تو پرانتز یادتون باشه جاش تو کتابخانه آقای دکتر بود آقای دکتر می‌گفتن من دوست دارم وقتی دارم کتاب می‌خونم صدای قرآن خوندن مادرتون بیاد مثل این میمونه که قلب آدم رو نوازش می‌دن. عروس و داماد که شب عروسی می‌کردن ماشینا دنبال هم راه میوفتادن تو کوچه های شمرون پنج تا ده تا بیستا ماشین بوق میزدن بیب بیب بیبیب مادر من با اون زانو درد تکون که نمیتونستن بخورن یه ذره دو قدم صدای بوق ماشین عروس رو میشنیدن میرفتن جانمازشونو از تو کتابخونه آقای دکتر میوردن تو اتاق نشیمن پایین پهن میکردن قرآنشون رو میذاشتن وسط جا نماز دور قرآن طواف میدادن قرآن رو میذاشتن روی سرشون رو به قبله می‌بوسیدن برای عروس و دامادی که توی کوچه داره رد میشه آرزوی خوشبختی میکردن برای عروس و دامادی که تو کوچه داره رد میشه اونوقت من به خدمت آقای وزیر عرض کردم این حیفه که ما هفته پیش  شاهد این بودیم دوبار CNN با خانم میرزاخانی نفر اول ریاضیات جهان صحبت کرد در دانشگاه پرینسون بهش گفت تو چرا آمدی به امریکا گفت شب عروسی ریختن تو خونه من منو گرفتن گفتن صدای موسیقی از تو خونت میاد بیرون منو محکوم به فلان ضربه شلاق کردن خیلی حیفه خیلی حیفه من خدمتشون عرض کردم ما باید یک چیزایی رو  به روی خودمون نیاریم نشنویم اون صدای موزیکو تو اون خونه مادر منم برای کسی که قرآن رو سرشون می‌ذاشتن نمی‌دونستن لباس اون خانم عروس شبیه حجاب مادر منه یا نه که مسلماً نبود می‌دونین چرا هر خانم میرزاخانی که در ایران بمونه ما در مقابل امریکا قدرتمند هستیم هر خانم میرزاخانی که از ایران بره پهلو امریکا ما رو یه پله میاره پایین حواسمون باید کاملا جمع باشه یک نفر از اندیشمندانُ نباید از دست بدیم اگر مثل ما فکر نمی‌کنن یواش یواش با چیزهای قشنگ بیاریمشون به طرفی که مثل ما فکر بکنند با چیزای قشنگ با ظرافت ما باید تکیه‌گاهشون در این نظام باشیم نظام باید پناهگاه آدمای عالم باشد تا مثل ما فکر نکرد عکس العمل درست نکنیم مثل بچه‌مون توی خونه یه دفعه بچه‌مون یواشکی سیگار می‌کشه اینو که بیرونش می‌کنیم از خونه کتکشم که نمی‌زنیم براش استدلال می‌کنیم که کارت خوب نیست یک  جورایی بهش نشون میدیم کارت خوب نیست گاهی بچه‌مون رو نگه می‌داریم اینا بچه‌های نظامند بیام سر اصل موضوع یادتونه خونه‌سازی رو گفتم دانشکده فنی رو آقای دکتر تاسیس کردن در دانشگاه نهران بچه‌ها یک سال اعتصاب کردن سر کلاس نرفتن یک سال می‌گفتن دکتر حسابی خیال کرده ما عمله‌ایم ما رو می‌برن توی خیابون جمشید میدون قزوین اون موقع کارگاه دانشکده فنی راه نیفتاده بود پشت ماشین تراش و جوشکاری و آهنگری ما می‌خوایم مهندس بشیم آقای دکتر می‌گفتن مهندسی که با دستش کار نکرده باشه یه دور گل جوش و نریخته باشه نمی‌تونه مهندس بشه اعتصاب شکست بچه‌ها آمدند دانشکده فنی هم راه افتاد بعدم دانشگاه‌های دیگه حاصلش چی شد توی این مملکت انقلاب شد امریکاییا اروپاییا قهر کردن از ایران رفتن یک روز آب از توی لوله‌های ایران قطع نشد یک روز برق از توی سیمای ایران نرفت اینا رو کی کرد اینا رو شاگردهای دکتر حسابی‌های ایران کردن کسایی که به بچه‌ها یاد داده بودند با دستشون کار بکنند یک نکته قشنگ یادتونه گفتم آقای دکتر یکشنبه‌ها و سه شنبه‌ها سر کلاس می‌رفتند ته ذهنتون باشه من بیست و هفت هشت  سال راننده آقای دکتر بودم شاید خدا می‌خواست من راننده آقای دکتر بشم یه چیزی یاد بگیرم چطور شد راننده شون شدم اونم یه جمله میگم بقیه ش طلبتون رئیس دانشگاه تهران رئیس ساواک یک بلایی سر آقای دکتر آوردن آقای دکتر دکلمارتینگ کردن جفت چشماشون از کاسه جدا شد یکیو با اشعه  سرد پیوند زدن یکیو با اشعه لیزر بیست و هفت هشت سال نتونستن رانندگی کنن من رانندشون شدم من می‌دیدم شبا یکشنبه و سه‌شنبه

 

 اقای دکتر میخوان برن سر کلاس میشینن درس روز بعد شونو تا سه صبح دو صبح یک صبح حاضر میکنن یه روز یه سوال خیلی زشتی از آقای دکتر کردم خودم از خجالت مردم آدم هر سنی از دهنش در میره گفتم آقای دکتر شما شصت هفتاد ساله میرین دانشگاه درس میدین چطور میشینین درس روز بعد تونو شب قبل تا ساعت نمیدونم یک صبح حاضر میکنین بالاخره آدم باید بدونه که بعد شصت هفتاد سال چی میخواد سر کلاس درس بده آقای دکتر منو اوردن توی دفتر شون گفتن این میز بزرگه رو میبینی  گفتم بله  گفتن میز کوچیکه رو جلوش میبینی گفتم بله گفتن میبینی مجلات کتابای جدیدی که میاد من رو این میز کوچیکه میزارم می‌بینی گفتم بله گفت اینا یکی دو تا نیست من ممکنه اینا رو نرسم بخونم برم سرکلاس برای بچه ها حرفای قدیمی بزنم شاگردای من برای ادامه تحصیلی کنفرانسی سمیناری برن اروپا آمریکا ژاپن کانادا استادشون بیاد یه چیز جدیدی بگه و اینا نشنیده باشن و جلو اون خجالت بکشن دکتر حسابی نود ساله که هر یک ساعت باید یه لیتر قرص نیتروگلیسرین رو زیر زبونشون میزاشتن که این قلبه بزنه تا ساعت سه صبح درس روز بعد رو حاضر میکردن که درس جدید به شاگرد بدن ما دانشکده خودمون بسیار از جزوه هایی که بهمون میدادن  مال سی و پنج سال پیش بود اونوقت حاصلش چی میشه حاصلش این میشه که آقای پرفسور جوان میشه مخترع لیزر در جهان لیزر هلیوم آقای پرفسور لطفی زاده   سیستمای هوش مصنوعی حاصلش همین میشه  بچه ها به علم روز تمام سال هایی که آقای دکتر دانشکده فنی تدریس میکردن همون ترم همون سوال هایی که موسیو میشل پروفسور میشل توی پروتکینگ فرانسه میداد آقای دکتر هم اینجا همون سوالا  رو در دانشکده فنی در همون ترم میدادن باهم صحبت میکردن سوال طراحی میکردن استادشون بود در اونجا تموم سال هایی که که آقای دکتر دانشکده علوم درس میدادن در اون ترم همون سوالی داده می‌شد که پرفسور فابری تو دانشگاه سوربن  همون ترم همون سوالو میداد پس باید اون ته دل آدم یه جوری شور بزنه تمام بچه هایی که روی این صندلی ها نشستن یادش باشه که اگه قراره آبرویی برای ایران درست بشه اینایین که اینجا نشستن یک روز فروشنده اتومبیل فرانسوی برا آدم آبرو درست نمیکنه چرا من از قول خودم بگم ما بچه بودیم هزار سال پیش داره میرسه نزدیک میشه ما رو دعوت کرده بود یعنی آقای دکتر رو دعوت کرده بود دانشگاه تهران شاه نهرو  رو دعوت کرده بود نهرو رو میشناسین دیگه بعد از گاندی نهرو راه نهرو اِاا... راه هند رو رسوند به نتیجه ما جلو نشسته بودیم پهلوی آقای دکتر شاه اومد پشت تریبون دستش تو جیبش اصلا  حالت هایی که ژست میگیره  ما اینقدر میلیارد دلار با اروپاییا قرار داد بستیم بیان برا ما سد بسازن جلو رودخونه هامون اینقدر میلیارد دلار با امریکاییا قرار داد بستیم بیان برا ما اتوبان درست کنن و فرودگاه درست بکنن اینقدر میلیارد دلار با اروپاییا قرار داد بستیم بیان برا ما کارخونه بسازن ما به زودی به تمدن بزرگ می‌رسیم خلاصش میکنم آمد  نشست نهرو اومد پشت تریبون گفت ما امروز فرمایشات اعلاحضرت رو شنیدیم دیکته ایست که دویست سال دولت انگلستان به ما گفت و نتیجه نداد اونقدر میلیارد دلاری که شما با امریکاییا قرار داد بستین بیان برا شما جلو رودخونه هاتون سد ببندن یواش یواش این سدا  با گل رودخونه پر میشه اونقدر میلیارد دلاری که با اروپاییا قرار داد بستین بیان برا شما کارخونه درست بکنن این کارخونه ها به زودی فرسوده میشه زنگ میزنه اونقدر میلیارد دلاری که با امریکاییا قرار داد بستین  برای شما اتوبان و جاده درست بکنن زمستون بارون میاد یخ میزنه همش خراب میشه کاش شما تمام این پولا رو خرج دانشگاهاتون کرده بودین که بچه های ایران خودشون براتون این کارخونه ها رو بزنن بسازن و نزارن زنگ بزنه کی گوش کرد شاه گوش کرد چیکار کرد رفت قرارداد با شرکت انگلستان ….

شرکت تالبوت انگلستان اتومبیل پیکان را آورد در ایران مونتاژ کرد، 35 سال! وقتی قرارداد را با تالبوت بست، ده شب بود آقای دکتر نمی خوابیدن، مثل دیونه ها  با خودشون حرف می زدن، راه می رفتن.یه شب مادرم به آقای دکتر گفتن چتون شده،چرا نمی خوابید؟ آقای دکتر دست کردن تو جیب روبدوشامبرشون یه بریده روزنامه اطلاعات رو دادن به مادرم ، نوشته بود قراداد: کمپانی تالبوت تولید یعنی مونتاژ اتومبیل پیکان در ایران. مادر گفتن خب این خوابیدن نداره که .آقای دکتر گفتن: چرا اتفاقاٌ . شما خواهید دید! 35 سال پول نفت این مملکت به عنوان سرمایه خواهد رفت ،و یک مثقال آبرو برای ایران درست نخواهد کرد.  آبرو برای ایران درست نخواهد کرد! 35 سال پیش سوار پیکان می شدیم بارون میومد هیچ اتفاقی نمی افتاد ، الان پیکان میاد از کمپانی بیرون، سوارش میشیم بارون میاد صندوق عقبش پر گل میشه.  بعد 35 سال! پس راست می گفت. راست می گفت! هند الان چیکار می کنه.؟ خودتون می دونین. 27 ساله ،تقریبا، موشک شو خودش میسازه، ماهواره شو خودش درست می کنه، دارو شو خودش درست میکنه ، خودروشو خودش درست میکنه، یک ریال به بیرون از هند احتیاجی نداره . ما چرا باید نگران باشیم بگن: حصر اقتصادی! مثلا تصویب کنن تو شورای امنیت، ایران را در تضییع اقتصادی قرار بدن. خب برای اینکه اونورش لنگه! باید یه کاری بکنیم یک روز احتیاج به جایی نداشته باشیم. ما بچه بودیم یک روایتی رو آقای دکتر از قول پیغمبر عظیم الشإن ما برایمان می گفتن، سر کلاس هم به همیشه به دانشجویاشون می گفتن. اول مهر. می گفتن حضرت رسول فرمودن: لو کان علمٌ فی الثریا لنا فیها رجالٌ من الفارس. اگر علم در ستاره ثریا باشه ما در آنجا مردمانی داریم از ایران. حضرت رسول مگه پیغمبر ما بودن؟ ابداٌ ، پیغمبر دنیا بودن اینو فقط راجع به  ملت ایران گفتن ما باید قدرش رو بدونیم اینو نه راجع به فرانسویه گفتن نه راجع به کره ایه! راجع ما گفتن. حالا این مال پیغمبر مون رو گفتم حالا یه دو.نه از خدا واستون بگم. ما شبا، می رفتیم تو رختخواب مادرم می خوابیدیم برای اینکه شمرون سرد بود، بخاریا ، زغال سنگی بود سه ساعت کار می کرد. خاک ارًه ای شد از اون بدتر. هنوز نفت و گاز اینا نیومده بود. برای اینکه شب سردمون نشه می رفتیم، دو طرف رختخواب مادر می خوابیدیم. مادر موهاشون رو می بافتن یکی رو من دستم میگرفتم یکی رو خواهرم که زودتر خوابمون ببره. آقای دکتر برای مادر کتابای قصه بزرگ می خریدن ایشالله  بیایین بهتون نشون بدم. این طرف نوشته بود ، این طرف عکس بود. میگفتن به بچه ها اگه از روی عکس قصه بگی بچه دیگه خوابش نمی ب ...عه یادش نمیره خوابش... بچه دیگه یادش نمیره . قصه ها بیشترش قصه های مذهبی بود چون ما بچه که بوددیم آقای دکتر  مادرم به زور نمی گفتن مسلمون شید می گفتن  مسلمونی رو خودتون انتخاب بکنید. قصه ها مال مانی بود مال مزدک بود ، کنفیسیوس بود ، یهود بود ، بودایست بود ، قصه های قرآن بود یکی از یکی قشنگتر . یه قصه ای بود مال تورات. یه پادشاهی ! آمده پهلو حضرت موسی ، داره ازش ایراد میگیره ، میگه این چه وضع اداره کردن مملکته! یه کسی که در سرزمین تو ناخوش میشه معالجه بلد نیستین بکنین. می خواین گوسفنداتون رو از  روی رودخونه رد بکنین یه پل پهن بلد نیستین درست بکنین، گوسفنداتون میریزن تو آب سیل میبره ، آب میبره. نه علمی ، نه پژوهشی ، نه عدالتی هیچی در سرزمین تو نیست. حضرت موسی عصبانی میشه از این داد میکشه سرش "سیسلندا میدن پرشن" آیا این سرزمین ماد و پارسه؟ که تو از من علم وقانون و پیشرفت و عدالت  بخوای؟ و خیلی واسه این چیزا دلت تنگ شده پاشو برو ایران. عجب! 5000 سال پیش ، حضرت موسای بی سواد، کتاب نمی تونسته بنویسه خداوند عالم گفته حضرت موسی نوشته . خداوند عالم مثال علم و سواد رو در جهان بخواد بزنه میگه مملکت ماد و پارس. یه چیزیه اینجا....

مردم چرا ما نمیدونیم یه چیزیه؟ چرا نمیدونیم؟ برای اینکه قبله گاه بچه های ما رفتن به کانادا و امریکا باشه خب خودمون رو معرفی کنیم قبله گاهشون اینجا باشه کاری نداره. اونا خودشون رو معرفی میکنند توی فیلماشون به قشنگی ما نمیکنیم. من یه چیزی که آبروم رفت را براتون بگم: شما با بچه سوئیسیا وقتی که کشتی می‌گیرین.

تو ریاضی می‌بازین...میبرین ازش، میبازه بهتون، وقتی به شما می‌خواد بگه خیلی زبل و بلایی خیلی ترفند داری باهوشی به من گفتش که :(ووستو پارتین...) گفتم چی؟ من سرباز اشکانی ام؟ سرباز پارتی ام؟! کلمهٔ پارتیزان دیگه. سرباز پارتی ام؟ یعنی چی؟ من بدبخت ایرونی به اون گفتم. گفت مگه تو نمیدونی؟ گفتم نه! گفت سربازای اشکانی وقتی جلوی دشمن صف آرایی می کردند، وقتی می دیدند لشکر دشمن خیلی قویه ممکنه اینا کشته زیاد بدن، پشتشون رو میکردن و در می رفتن. دشمن می دیده ایرانیای ضعیف ترسوی بدبخت دنبال کنید. کلا صف دشمن به هم می ریخته. اینا در حین فرار آرایش نظامی می گرفتن، سربازای اشکانی _پارتی_ پا میشدن وارونه می نشستن روی اسباشون در حین دو، با تیر وسط دو تا چشم دشمن رو می زدند. حالا وقتی یک کسی خیلی توانمنده، ما بهش میگیم تو یک سرباز پارتی هستی.

و من ایرونی نمیدونم این چی داره میگه. این مثال شده توی زبون اروپایی و من نمیدونم.

شبای یکشنبه مدرسهٔ ما تعطیل می شد ما جایی نداشتیم بخوابیم. می رفتیم خونهٔ دوست آقای دکتر آقای دکتر کرنو استاد دانشکده کشاورزی دانشگاه ژنو بود. دخترش آنترز، یعنی دختر و پسرش با من و خواهرم هم مدرسه ای بودند. ما می رفتیم اونجا می خوابیدیم. مادرا برای بچه ها شبا قصه میگن. خانم کرنو هم برای ما قصه میگفت. نه یک شب ها... صد شب، هزار شب! چمیدونم چند شب. اگه بگم قصه های چی رو میگفت، الآن شما تعجب می کنید. بگم قصهٔ چی می گفت؟قصه های آلفلیل رو می گفت، هزار و یک شب، شهرزاد قصه گو به ما میگن شهرزاد.فکر می کنم یک نوع چای هست

 

نمونه قلعه بابک خودتون بهتر می‌دونین در ۳۸۷۰ متر بالای دریا ساخته شده روی ۴ دره هیچ قاتری نمی‌تونه از این بالا بره چه برسه به اسب آدم وقتی می‌رفته با صخره نوردی سه روز و نصفی طول می‌کشیده که به در قلعه برسد خوب بالاخره که می‌رسیدند به در قلعه آن را آتش می‌زدند می‌رفتند تو دیگه طور بوده که ۳۰۰ سال نمی‌تونستند به در قلعه برسند خیلی تعجب آوره نه قصه هزار و یک شب هست می‌دونین چطوری یک هنری در قدیم ایران بوده به نام هنر ایکات ُایکات یک لغت قدیم قدیم ایرانی هست ایرانیان بلد بودند فلز را به صورت الیاف خیلی باریک در بیارند با ابریشم ببافند طلا رو زر بف یا زربافت خانوما تو مهمونی و عروسی تنشون کنند بشه لباس خوشگل بلد بودند نقره را باریک بکنند با ابریشم ببافند لباس سیمی بفت یا سیمی بافت درست کنند برای مردی که دیدن یک بزرگی یا رهبری می‌خواسته بره لباس می‌دادند یا خانم تو مهمونی می‌پوشیده بلد بودند الیاف فولاد رو پولاد رو اینقدر باریک بکنند اینو با پشم ببافند زره زمستونی درست کنند با نخ ببافند زره تابستونی درست کنند ما میرید موزه نیویورک موزه‌های مختلف کشورهای بیگانه سربازای یونانی قدیمی‌تر سربازای رومی جدیدتر ۱ تیکه آهن اینجا یک تیکه آهن اینجا درسته لولا داره ولی این مثلاً می‌خواسته راه بره چطوری می‌خواسته راه بره چطوری می‌تونسته بجنگه بین ۷۰ تا ۷۵ کیلو اضافه وزن مال اسباشون بین ۷۵ تا ۳۰۰ کیلو اضافه وزن که تیر توشون نخوره شمشیر برخورد نکنه اما ایرانیا چی ایرانی بلد بودند پولاد را با پشم و نخ زره تابستونی و زمستونی ببافند کاملاً فلکسیبل ون حالا کلمه فارسی کاملاً جهمند بوده ین لباس می‌تونسته راحت به جنگ هم خودش هم اسبش می‌تونسته راحت راه بره ایرانیا بلد بودند یکدار قالی درست کنند به صورت مثلث مثل این دلتا هواپیماهای دلتای آمریکایی یا مثلاً لوزی زاویه‌دارحالا ببینید چی من می‌خوام بگم اسم تورات آوردم دیگه خودتون خوب می‌دونین یک قصه توی تورات هست میگه قالیچه حضرت سلیمون شنیدین یک قالی بوده که میومده روی هوا بابا مگه تو دیوونه‌ای دو نفرمی‌رفتن روش قالیچه دولا می‌شده می‌افتاده می‌دونین قصه است دیگه قصه باید اثر بکنه به شنونده قرآن نازنین خودمون چی میگه میگه صور اسرافیل ابابیل میگه یه پرنده‌هایی بودند می‌رفتند دونه‌های آتشی از جهنم برمی‌داشتند می‌آوردند می‌انداختند رو سر دشمنمون سرش سوراخ می‌شده می‌مردند بابا مگه تو دیوونه‌ای پرنده اگه بره آتیش برداره خب نوک خودش سوراخ می‌شه خوب ببینیم این قصه کجا استفاده می‌شه یرانیا دار قالی رو اینجوری می‌بافتند وقتی قالی رو با فولاد یا همون ایکات با پشم می‌بافتند از روی دار باز می‌کردند دیگر شکلش عوض نمی‌شده و همینجوری می‌مونده چون توش فولاد داشته پشت این تسمه می‌بافتنداین رو به تنشون می‌بستند خاک درست می‌کردند ی‌رفتند از سقف قلعه بابک می‌پریدند دشمنان را با تیر می‌زدند بعدش هم دور می‌زدند می‌رفتند داخل قلعه بابک می‌نشستند یعنی هیچ وقت نمی‌تونسته دشمن به این قلعه نفوذ پیدا کنه وقتی ایران به وسیله دشمنان فتح می‌شه میگن آدم روی زمین راه میره و شیطان روی هوا راه میره دستور میدن در طول سه سال تمام ایکات کارای ایران قتل عام بشن و این صنعت برای همیشه از ایران میره فرزندان ایکاتکاران ایران برای اینکه نسل خدمتکاری پدرشون رو زنده نگه دارند ۱۵ روز اول پاییز که فصل باد در فلات ایران بوده است

میان توی دشت

لاله درست میکنن شمع روشن میکنن حالا بادبادک چه با فانوس چه بی فانوس

منظورم توی بادبادک روشن یا خاموش

بادبادک هایی رو به همون شکل به پرواز در میاوردن

تعداد دنباله هایی که پشت بادبادکشون  میبستن یادآور تعداد سالهایی بوده که اعضای خانواده شون یا هنرمندان خانواده شون در این هنر نقش داشتن

خب ما کدوممون اینو میدونیم؟

این قصه ی آل فِلِی رو چرا من و شما بلد نیستیم؟

که اروپاییه بیاد به ما یاد بده که هواپیما سواری و پرواز رو رئونالدو داوینچی به مردم دنیا یاد داده..

اع؟

رئونالدو داوینچی که ۷۰۰ سال زور بزنه

اینکه میگه ماله ۴۰۰۰ سال پیشه

خب برای اینکه من باید غریبه باشم با خودم تا اروپاییه بتونه به من مسلط باشه

من نباید قصه ی خودمو بدونم..

۱۹۹۰ آقای دکتر حسابی به عنوان مرد علمی جهان انتخاب شدند

اینجا تو ی روزنامه فقط یه دانش آموز ۱۴ ساله به اسم  ایمان بیات انقدر به آقای دکتر تبریک گفت هیچکس نگفت..

بابا یه وزیری یه مسئولی یه جوری یادآوری ای تبریکی چیزی چی میشه مگه؟

اونروز که خدمت آقای رفسنجانی بودیم بچه های شما که رفتن ژِنِو ،میدونین دیگه دو ساله نایب قهرمان جهان میشن جوونای شما

خب با جون کندن..

ببخشید..

با زحمت شما دارن بالاخره تشویق میشن..

با جون کندن خودشون دارن تشویق میشن..

یک ریال ما پول بلیط به اینا نمیدیم..

پول بارشونو به اینا یک قرون کمک نمی‌کنیم..

هتلشونو یک ریال بهشون کمک نمی‌کنیم تو اون ژنو گرون..

شبی که همه ی کشور ها جشن شب ملی اون کشور رو میگیرن که ما شب جمهوری اسلامی رو جشن می‌گیریم، سفیر نمیاد به اون جشن..

خب چرا نمیاد؟!

چرا به اینا کمک نمی‌کنیم بارشونو ببرن؟

اونوقت آقای دکتر حسابی به عشق انقلاب باید برن خونشونو گرو بزارن دویست میلیون تومان وام بگیرن، امروز بدهی منزل دکتر حسابی رسیده به ۹۸۰ میلیون..

مدیر عامل بانک کشاورزی میگه من میخام اونجا رو مصادره کنم به احترام روح پروفسور حسابی شعبه بانک کشاورزی رو اونجا دایر کنم..

سر من کلاه میذاری؟

همه فهمیدن تو میخای چیکار کنی..

قصه درست میکنی؟

تو میخای حمایت از نخبگان بکنی؟

بعد ما خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم در قم، اول انقلاب استادای قدیمی جمع شدن گفتن مارو ببرین خدمت حضرت امام..

آقای دکتر فرخی رئیس گروه فیزیک، آقای دکتر شکیب معاونشون، آقای دکتر عبادی همدان،جوون ترین شاعر حداد عادل..

منم که دنبال آقای دکتر بودم..

آقای دکتر به مرحوم مطهری، حضرت مطهری گفتن، یه وقت زودی گرفتن ما رفتیم سراغ حضرت امام؛

دور تا دور اتاق پتوی شطرنجی بود..

پتو ها یادتونه قدیم شطرنجی بود؟

حالا خوبه باز پتو ها اونموقع شطرنجی بود، الان پتو میبافن حاج آقا عکس پلنگ روش میکشن..

شب آدم میخاد بره بخوابه این چراغ خوابه روشنه باید بره زیر این پلنگه، زَهره ی آدم میره..

انقد ما تو این ۲۵ ، ۲۶ سال کارای وحشتناک کردیم گفتیم موقع خواب هم دو نفر سکته کنن غنیمته..

یه پتو از هند برا من فرستادن عکس طاووس روشه من اونو رو خودم میکشم خیلی خطرش ازین پلنگه کمتره..

دور تا دور اتاق ازین پتو های شطرنجی بود.

جایی که آقای دکتر مینشستن یه ملافه ی سفید بود.

آقای دکتر اینجا نشسته بودن دکترا دور و برشون.

در باز شد حضرت امام تشریف آوردن، استادا همه پا شدن.

آقای دکتر به امام فرمودند بفرمایید؛

امام به آقای دکتر گفتن شما بفرمایید؛

دوباره آقای دکتر استدعا کردند که بفرمایید؛

دوباره امام فرمودند شما بفرمایید..

نه آقای دکتر مینشستن نه امام..

ده بار همینجوری استاد و امام میگفتن و اشک استادا می اومد..

امام از جلوی استادا آمدن؛ آمدن اینجا؛ آمدن پهلو آقای دکتر؛ دستشونو گذاشتن رو شونه ی آقای دکتر زور دادن؛ اول آقای دکترو نشوندن بعد خودشون نشستن..

من برام سواله چرا همچین شخصیتی باید بیاد یه معلمو بنشونه بعد خودش بشینه؟

به قول خود آقای دکتر محمد عادل؛ امان دارن جواب میدن..

گفتن آقای دکتر حسابی تو سه نسل کاری کار کردی هفت نسل استاد و دانشجو تربیت کردی من به خودم اجازه نمی دم جلوی تو بشینم تا تو نشینی همون امامی که نماینده گرباچف آمد دیدین دیگه ملافه ی سفید رو زانوشون بود نشسته بودن تکون نخوردن از جاشون همون امام و تو پیرو خط امامی آره آره خیلی هم تو می دونی هم من سالی سیصد تا پروژه دبیرستانی مستقلا کمک میشه مجانی در بنیاد پروفسور حسابی آقای اسدی که در جریانن شما هم همینطور هفتاد و چهار پنج تا پنجاه تا چهل تا بستگی به زور امور دانشگاهی خودمونم که براتون گفتم موزه ی آقای دکتر صبحا دو گروه بچه های مدارس میان بعد از ظهر یه گروه بچه های دانشگاه میان غروب‌ها خانواده ها به طور خصوصی همین دیشب حاج آقا علی اکبری داشتن از در می رفتن بیرون به من فرمودن بچه های من میگن من متحول شدم خب بیا این یه آدم دلسوز یه مسئول مملکت چرا ما از این ها یاد نمی گیریم چرا از آقای حاج علی اکبری یاد نمی گیریم آقای احمدی نژاد رئیس جمهور آمدن دو سه هفته پیش تفریش فرمودند که اگر که امیرکبیر نام ایرانیان رو نزد ایرانیان زنده کرد پروفسور حسابی نام ایران رو نزد جهانیان زنده کرد چرا از این یاد نمی گیرین من تعجب می کنم تعجب میکنم تو اینجا رو بزنی نابود بکنی چی بشه شعبه بانک کشاورزی بذاری تو روزنامه نوشتی دویست و نود و هفت شعبه ضرر ده داری بگذریم حرف خوب بزنیم بهتره درس شبا رو یادتونه داشتم می گفتم یه جمله ای رو می خوام بگم که بعضی بچه ها یه خورده گوش کنن نمره ی چشم آقای دکتر تقریبا از هفت سالگی هشت سالگی به دلیل فقری که پدر بهشون وارد کرده بود سیزده و نیم میو بود این شیشه عینک به این کلفتی سیزده و نیم نزدیک بین اینجاهاشونو می کند سنگین من از این پدا چسبونده بودم که اینجاشونو زخم نکنه انقدر چیز خونده بودن که رتینای چشمشون پرده ی چشمشون تورش پیدا کرده بود آسیکمات بودن دیدین بعضی دید آستیکماتیک دارن اونایی که عینک دارن انقدر چیز خونده بودن که لب پله لب میز رو دو تا می دیدن دیپ لوپیا داشتن برای اینکه از پله ملق نشن عینک هاشون پیسماتیک بود منشور بود با عینک منشور نمی تونستن چیز بخونن که دیپلوپیاشون رو رفع بکنن مجبور بودن بدون عینک چیز بخونن من یه دقیقه ادای آقای دکتر در میارم منو نگاه کنین هشتاد و دو سه سال آقای دکتر اینجوری می خوندن اینجوری می نوشتن یه مقایسه ای کنیم با بچه های خودمون دو صفحه کتاب می خواد بخونه یه کیلو و نیم تخم جابنی سمت چپ چارلیتر و نیم آب پرتقال سمت راست شاید خوندنش بیاد شاید نیاد میگم ناهید جون چرا امروز درس نمیخونی می دونی امروز که سرم درد می کنه د فردا چی یک روز از این اداها آقای دکتر در نمی آوردن یک روز خب این چشم درب و داغون رو متوجه شدین هشتاد و دو سه سال شبا ده تا دوازده شب به ما درس می دادن و شنیدین دیگه نه یادتونه فیزیک شیمی ریاضیات مهندسی های مختلف یک کلمه از فضولی خودم بگم من می دیدم وقتی آقای دکتر با مادر من می رن توی اتاق خواب صدای پیچ پیچشون یه نیم ساعت سه ربعی با مادر میاد بعد از چند سال حوصله م سر رفت رفتم یه صندلی گذاشتم از اون بالا نگاه کردم خب چی اینجوری میکنین بذارین من بگم بعد دیدم آقای دکتر هر درسی رو که به من و خواهرم می خوان بدن یه ماه قبلش یه هفته قبلش می شینن یواشکی اون درس رو به مادر من یاد میدن که نکنه یه چیز جدید علمی رو به ما بگن و مادر نشنیده باشن و جلوی ما خجالت بکشن احترام به همسر ما رو می خواستن ما فرانسه می خواستن درس بدن پنج سال و نیم قبل با مادر فرانسه رو شروع کردن مارو کلاس انگلیسی گذاشتن سه سال قبل با مادر انگلیسی شروع کردن که نکنه ما دوتا وروجک ی کلمه به هم بپرونیم و مادر نشنیده باشن و جلوی ما دو تا خجالت بکشن احترام به همسر این اتاق خواب آقای دکتر و مادرم بود

 آقای دکتر خوابیده بودن تو تخت خوابشون پتو رو کشیده بودند روشون، یه پایه چراغ درست کرده بودند لامپ صد توش بود، کاسه ی پهن، نور مینداخت کتاب اقای دکترو روشن میکرد اتاقم روشن میکرد. آقای دکتر صدای پای مادر منو میشیدن. مادر از در اتاق می اومدن تو، از لای دوتا تخت رد میشدن میرفتن توی تخت خوابشون پتو رو میکشیدن رو خودشون. اقای دکتر نگاه میکردن مادر خوابیدن، یک دونه پایه چراغ درست کرده بودند استوانهٔ دراز توش،توش یه لامپ چهل بسته بودن، این لامپ صده رو خاموش میکردن، لامپ چهله رو روشن میکردن که نور از توی حلقه بیاد که روی کاغذ آقای دکتر میرسه یه دایره روشن کنه که اتاق رو روشن نکنه باعث ناراحتی مادر بشه. وقتی کاغذشون رو میخواستن ورق بزنن، ما دیدیم میخوایم ورق بزنیم، این ورق ما، کاغذ همه چی رفت، اقای دکتر میخواستن ورق بزن مثل شما که قشنگ ورق میزنین دستشون رو از بالا می اوردن، حالا فرض کنین این کتابه، این کاغذ رو بلند میکردن انگشتشون میذاشتن لای این دو تا برگ، دستشون رو میذاشتن رو، اینو میبردن زیر، اینو اینجوری برمیگردوندن که نکنه یه چلق صدا کنه و باعث ناراحتی مادر موقع خوابیدن بشه. همراه زندگیشو ادم باید حفظ بکنه؛ وقتی با اقای پروفسور حسابی میگن شما چه جوری شدین پروفسور حسابی، میگن به واسطه ی وجود دو زن؛ یکی همسرم یکی مادر؛ پس با هر نفسی باید قدر کسی که برای تو زحمت کشیده رو بدونی. حالا اینو به عنوان چارچوب، وقتی این خونه رو پدر بزرگ من دادن، هنر نکردن اینو دادن، هزار تا باغ داشتن، پنج تاشو بخشیدن. باغبونشون، نوکرشون، رختشورشون، آشپزشون، زمان مصدق شلوغ پلوغ شد و پدربزرگ من زعلش رفته بود و این خونه ها رو بخشید که کسی کاریش نداشته باشه. باغبونشونم اسمش حاج ممد بود؛ چشمای سبز خیلی قشنگی داشت، من خیلی دوسش داشتم. وقتی فوت کرد پسرش مش اسماعیل تو این باغ پایینی زندگی میکرد. اقای دکتر به مش اسماعیل رانندگی یاد دادن، شد راننده دانشکده، اونو استخدامش کردن، کارای آزمایشگاهی بهش یاد دادن، شد تکنسین آزمایشگاه. دوتا حقوق میگرفت. غروبا واسه آقای دکتر رانندگی میکرد، یه پول کوچولو آقای دکتر بهش میدادن میشد سه تا حقوق. ملوک خانم، خانم مش اسماعیل که تو این باغ زندگی میکرد، هر سال اردیبهشت ماه وضع حمل میکرد. میزایید. اول اردیبهشت ما کادو می گرفتیم چون میدونستیم تا اخر اردیبهشت باید بریم خونشون. یازده دفعه رفتیم، دو تا از بچه هاش مرده بودن، نه تاش هم زنده بودن. شکوه، شمسی، خسرو، سیمین همبازی من و خواهرم بودن. علی اقا شیری همسایه باغ بغلی ما بود. گوسفند دار بود، هفت تا بچه داشت، فهیمه خانم، بقیشون ممد و علی آقا بقیشون. اقای قاسمیان پست چی محل که سرایداری یه باغی بود، اونم پنج تا بچه داشت. هادی، پری بقیشون. اقای دکتر هر شب نه تا ده شب یک ساعت قبل از من و خواهرم، وقتشون مال بچه های مش اسماعیل و علی اقا شیری و اقای قاسمیان بود. شبای امتحان مادر مارو می خوابوندن ساعت یک و دو صبح صدا میکردن میگفتن که بچه های علی اقا شیری جواب سوالاشون رو گرفتن رفتن حالا نوبت شما دوتاست. اقای دکتر نمی گفتن اول بچه های من، اگر وقت شد بچه های مش اسماعیل. میگفتن اول بچه های مش اسماعیل بعد شما دوتا. ما چیکار میکنیم؟ ما؟ شما خانواده شهیدین؟ شما خانواده جانبازین؟ شما خانواده ایثارگرین؟ شما شاگرد اول کنکورین؟ شما کارآفرین هستین؟ به جهنم، من تمام پستها رو رزرو کردم واسه قوم و خویشام. هم کلاسیام؟ نمیشه، این جواب نمیده، ابدا. چند سال امام تبعید عراق بودن؟ چند سال؟ پونزده سال. مادر من هیفده سال حوزه علمیه کربلا و نجف بودن میگفتن یک دقیقه این عربا از ما خوششون نمیاد. اقای دکتر از شش سالگی با عربا بزرگ شده بودن تا چهل سالگی

میگن توی شطرنج میباخت توی کشتی میباخت توی ریاضی میباخت هر وقت اراین عرب  ها به ما میباختند به ما میگفتند کلب اللعجمی(ای سگ ایرونی) خوششون نمیاد از ما هی ما میریم تملق اینارو میکنیم ۱۵ سال امام اینا رو تحمل کردن ۱۵ سال آمدن تو این مملکت حکومت به دست گرفتن مگه برای امام کاری داشت بگن که باید پسر من رئیس جمهور شه و از این به بعد هر کسی میخواد در دولت بیاد باید قوم خویش من باشه تمام وزرا باید فامیل های من باشن کاری داشت مردم رو تخم چشمشون میذاشتن یک روز اجازه ندادن این کار بشه یک ساعت. گفتن از بنی صدرش تا مرحوم رجایی هر کسی خدمت بیشتری می‌تونه انجام بده خب ما یاد بگیریم یاد بگیریم بچه‌های مش اسماعیل چه نسبتی با آقای دکتر حسابی داشتند همشون تو این کنکورا قبول شدن من اگر بشمارم بعد از انقلاب چه پستایی گرفتن متعجب میشین شما اگر دکتر حسابی می گفت همه چی قبضه من و بچه‌هام اینا به این سمت میتونستن بعد از انقلاب برسند هزار سال سیاه آدم باید مردم را از خودش بدونه جلسه‌ای که روزهای جمعه علما فضلا فقها شعرا می‌آمدن دوره آقای دکتر مرحوم مطهری صندلی بهتون نشون بدم آقای دکتر با دست خودشون ساختن یعنی شما که از حوزه علمی جایگاه چشم من. صندلی رو ۱۰ سانت از صندلی‌های ۲۰ سانت از صندلی دیگه بلندتر گرفتن یعنی تو جایگاهت از ما بالاتره آقای دکتر می‌گفتن آدم بلد باشه باید بلد باشه با مهمونش تعارف کنه جایگاه آقای  حضرت علامه جعفری آقای دکتر پارسا رئیس کرسی روانشناسی آقای دکتر خواجه نوری ادبیات دانشگاه آقای فریدون مشیری شاعر در جلسات آقای دکتر حسابی ۴۰ سال باید به این صندلی رو بهتون نشون بدم صندلی مخصوص یک روده فروشی بود به اسم مرحوم شهباز ۴۰ سال روزهای جمعه آمد اونجا نشست و هر جمعه یک ساعت تفسیر  مثنوی کرد روده فروش. من به سواد تو کار دارم نه به جایگاه تو کجا  کدام  دانشگاه قوم خویش من یا نه ابدا تو باسوادی جدید نمونه‌های مختلفی میشه گفت من برسم سر اون حرفمو تموم بکنم یه دور این ساعت‌ها رو سوال بکنم از شما سوال بکنم یه چیز کوچولو بگم ما بچه بودیم آقای دکتر ما رو بردن اشتوت گارد کمپانی مرسدس بنز تماشا بکنید چند سالمون بود ۱۱ ۱۲ ۱۳ سالمون بود وقتی ما وارد کمپانی مرسدس بنز شدیم یک شهر بود سه روزانه بازدید کردیم تموم نشد ما وارد کمپانی مرسدس بن شدیم بگم راهنمایی ما کی بود تعجب کنید. راهنمای ما یه پروفسور بود پس شما ببینید در کمپانی مرسدس بن چقدر پروفسور مشغوله که وقتی شما به عنوان بازدید یک دونه پروفسور میاد میشه راهنمایی شما وقتی ما وارد کمپانی شدیم ما رو برد توی اتاقی شاید سه برابر این اتاق سقف بلند وقتی آدم وارد میشد خیال میکرد خلای کمپانی مرسدس بنز رو ول کردن تو این اتاق مرد گنده شورت قرمز  پاش بود اون یکی موهاشو تا اینجاش دم اسبی کرده بود حالا خوبه دوباره مود شده سه چهار تا خانم داشتند اینجا بیلیارد بازی میکردند چهار پنج نفر داشتن اونجا میوه خوردن هفت هشت نفر اینجا نمیدونم آب چیزای دیگه می‌خوره آدم خیال میکرد تمام دیوونه‌ها رو ول کردن اینجا. آقای دکتر ا اومدن چهار پنج نفر اینجا صحبت کردن میدونی چی گفت خلاصه جمله است گفت اینا مهندسین جرقه کمپانی مرسدس بنز.

یعنی کار آفرین به آقای پروفسور حسابی میگن زندگی یعنی چی؟ میگن زندگی یعنی پژوهش و فهمیدن چیز جدید ابدا نمیگن زندگی یعنی اتومبیلت چه رنگیه چه مارکیه نمیگن خونت چقدره؟ میگن زندگی یعنی پژوهش و فهمیدن چیز جدید گفت اینا مهندسین جرقه ای کمپانی مرسدس بنزن. گفتن یعنی چی؟ گفتن اینا زن و مردش اصلا از زن و بچه و اینا خبر ندارن همه رو کمپانی مرسدس بنز اداره می‌کنه تحصیلات و معالجه و همچی. اینا فقط میان روزا راه میرن فکر میکنن بعضی وقتام شبا یادشون می‌ره برن خونه این آقای دکتر نمیدونم چی داره میگه این آقای دکتر که جلو بود صدا کرد معرفی کرد پروفسور حسابی تنها ایرانی شاگرد انیشتین فلان صاحب تئوری فلان اونم خودشو معرفی کرد دکترای فیزیک. عینا خلاصه میکنم گفت ما پنج نفر دکترای فیزیک هستیم پونزده ساله دکترای فیزیک در رشته اگوستیک آوا شناسی پونزده ساله داریم درمورد صدای در اتومبیل مرسدس بنز تحقیق میکنیم.صدای در اتومبیل مرسدس بنز.... مرسدس خودش چیه که درش باشه درش چیه که صداش باشه! انشالله میاین منزل آقای دکتر بنز آقای دکتر ۳۴ سالشه هفته ای پنج هزار کیلومتر راه می‌ره هنوز شما این در و وا میکنین می‌بندین عین روز اول صدای در صدای موزیک میاد از در میاد بیرون انقد قشنگ بسته و باز میشه. معلومه این همه اونجا استاد راه می‌ره فقط فکر می‌کنه اونوقت آیا الان همین آقای امان پور معاون وزیر جهاده همکلاس همین پروفسور جاوید بود که الان ب فکر کمپانی مرسدس بنزه. رییس اتاق فکر کمپانی مرسدس بنز ایرانیه آدم هض می‌کنه. و از اون ورم غصه میخوره بگذریم... اتاق بازی درست کرده بود وقتی بچها حوصلشون سرمیرفت میرفتن تو اتاق بازی بغل همون توی کمپانی مرسدس بنز با اسباب بازیها بازی می‌کردن. من چشمم افتاد به قطارش دیدم قطار منه مدل منه بچها دوستای من همکلاسی‌های من این لوکوموتیو منو فنرشو گذاشته بودن....دیگه راه نمیرف.بگیریم بریم توی شهر برا من یدونه فنر بخریم منم این لوکوموتیو م راه بیفته کار کنه گفتن بله چرا که نه. آدرس گرفتیم رفتیم توی شهر یه مغازه پنج طبقه ای بود همش اسباب بازی فروشی طبقه وسطش اسباب بازی برقی می‌فروخت آقای دکتر وقتی یعنی ما وارد شدیم یه خانم فروشنده ای اومد خوش و بش میکرد آخه در اروپا در مملکت پیشرفته ژاپن شما وقتی تو یه فروشگاهی میری فروشنده با شما خوش و بش می‌کنه اینجا ارث بابابزرگشو طلب داره. رفتیم چند روز پیش تو خیابون تخت طاووس خیابون مطهری من پارسال یه نامه ای نوشتم به هفت هزار و هشت هزار و هفتصد نفر از مسئوللین تراز اول کشور نوشتم وقتی شما اسم خیابون تخت طاووس چ عوض میکنی وقتی شما اسم خیابون تخت جمشید و عوض میکنین وقتی اسم خیابون آپادانا رو عوض میکنین دیگه حق ندارین بگین عربا اسم خلیج فارس و عوض کرد از خود شما یاد گرفتن شما عاشق آقای مطهری هستین منم هستم من از بچگی بودم بیاین سه تا اتوبان درست کنین بزنین مطهری یک و دو و سه. مردم رو تخم چشمشون میذارن چرا دست به خیابون تخت طاووس می‌زنین اون یک پیوند ملی برای ایرانه نباید دست بزنین بگذریم...توی خیابون مطهری ما رفتیم تو یه مغازه پلاستیک فروشی پلاسکو من میخواستم از این قوطی های بی رنگ برا جایی پیچ مهره بگیرم فروشنده نشسته بود من وارد شدم گفتم آقا سلام علیکم...من فکر کردم این نفهمید گفتم آقا سلام علیکم گفت هیهیهی ما رفتیم دیدیم با این حرف زدن چی بگم رفتم تو یه مغازه ای گشتم دیدم پلاستیکها رو پیدا نمیکنم قوطی پلاستیکی بی رنگا رو اون مغازه گنده اومدم پهلوش...

تو تهران هر موقع از جلوی یک مغازه ۴دهنه رد می شدیم اسمشو به انگلیسی نوشته بود آقای دکتر می ایستادند و غلط آن را می گرفتند می گفتن نگاه کن عقلش رسیده درس نخونده مغازش ۴ دهنه است خلاصه آمدم پهلو آقا گفتم من از این قوطی های بی رنگ پلاستیکی برای جای پیچ و مهره میخوام کجاس اینا ما رفتیم گشتیم دیدیم فایده نداره اومدیم بیرون از مغازه رفتم تو ماشین دیدم آقای بدیع هنوز نیومده بعد از ۷،۸ دقیقه اومد گفتم آقای بدیع کجا بودید گفتند رفتم به این مغازه داره گفتم چه وضع حرف زدنه این اقارو میشناسی ؟

گف آره بابا این همون دکتر حسابیه بیا تازه فکر کرده من دکتر حسابیم.

من میگم کسی که کشور را نجات می دهد شماها هستید نه پول تزریق کردن اینجوریه تو بازار الکی،برای یک تجربه درست دارم اینو به شما می گم منه مسئول مملکت،باید  بدونم کسی که انقلاب را سربلند خواهد کرد ،نظام را حفظ خواهد کرد ایران را اسمش را در دنیا ترقی خواهد داد شماها هستید .

تجربه کنید شماها بیاید به یک معلمتون بگید این دانش آموز من می خواهد یک کار علمی انجام دهد ۱۰۰هزار تومان به او بدهید غروب معلمه سکته کرده از کجا بیاریم ۱۰۰ هزار تومن پول.

بریم پهلو یک استادی بگیم این دانشجو می خواهد یک پژوهش تحقیقاتی انجام بده ۳ میلیون تومان به او بدید تا شب استاده مرده از کجا بیاره ۳ میلیون پول.میریم پهلو یه وزیری می گیم آقا این بچه ما یه نوآوری داره آقا شما از اول میخاین چرخ بسازین .

ای خدا ما عدد پی را بلدیم معادلات دیفرانسیل رو بلدیم می خوایم بریم به یافته علمی برسیم مسخره نکن آقای عزیز .

فوری شروع می کند ایران ۵۰۰سال از اروپا عقبه ۶۰۰سال از ژاپن ۱۰۰۰سال از آمریکا، آقای دکتر میگفتن این حرفاتونو متوقف کنید درِ خرید خارجیتونو ببندید پولتونو بزارین فقط برای تحقیقات دانشگاه، مدارس ،پژوهشگاه.

می گفتند ایران ۳ماهه کارش را میوفته ۵ ساله به نتیجه می رسه ؛ما ابدا نمی خواهیم بگوییم در این نظام ،در این انقلاب نمیشه می خواهیم بگیم اتفاقا میشه می خواهیم بگیم راه تزریقش عوضیه ۳ماهه ایران کارش راه میوفته ۵ساله به نتیجه می رسه بچه هایی که اینجا بودند راست می گفتند ،تجربه ۹۰ ساله دکتر حسابی پشت تصدیق حرف این‌ایناست.  بگذریم..

خانم فروشنده اومد سلام کرد آقای دکتر بهش گفتند که ما یک فنر لای لوکوموتیو میخایم البته به فرانسه بهش گفتن نفهمید،به انگلیسی گفتن نفهمید .

آقای دکتر کلاسشون از رو سرشون برداشتند خیس عرق بودند ببین چقدر اذیت میکنه چجوری به این خانم آلمانی زبون نفهم بفهمونم که من فنر لای لوکوموتیو اسباب بازی ایرج رو میخوام ،یک ساعت حیوونی آقای دکتر  صدای قاروقارو شهیه کشیدند صدای قطار درآوردن بالاخره این فهمید و فنر رو دریک پاکت کوچک دادبه ما ماهم اونو جای نامه عاشقانه تو جیب پیرهن جای نامه عاشقانه گذاشتیم نکنه گم شه  آقای دکتر تصمیم گرفتند آلمانی یاد بگیرند ، انشالله روزی که آمدید منزل دکتر حسابی به شما نشان می دهم ۷۴،۷۵سال هر کس به آقای دکتر نامه می نوشت نامه اش رو نگه می داشتند جوابشو چک نویس کردند از روی آن پاک نویس می کردند می گفتند اگر کسی به آدم نامه دهد و قبلا فهرست آنرا تهیه کند بعد نامه را چک نویس کند بعد نامه را پاک نویس کند به آن آدم احترام گذاشته است .

حالا این نامه ها و چک لیست ها برای ما شده یک گنجینه نامه های افراد مشهور آن زمان انیشتن و...

اگر دولت کمک کند اینهارا چاپ کند. خیلی آموزنده است بچه های ایران خیلی چیزها یاد می‌گیرند یک دسته ازاین نامه ها که برایتان گفتم مربوط می شود به این قصه به این قصه زبان آلمانی یاد گرفتن

دکتر حسابی . خانم دوریس دوست آقای حسابی استاد دانشگاه ژنو برای آقای دکتر یک نامه نوشتند

نوشته دکتر محمود خان بیش از ۵۰ سالته این حرفا چیه تو نامه‌ها به من میزنی

تو به من نوشتی خودآموز زبان آلمانی میخوای از رو زبان فرانسه پیش دبستانی من چه جوری برم واسه تو تهیه کنم اما چون میدونم سمجی برات گیر میارم

۳۸ سال بعد یه نامه داریم ازش نوشته دکتر محمود خان تو خیلی خوب میدونی من فقط شوهرم سوئیسیه دوست آقای دکتر اینا رو به هم معرفی کردند عروسی کردیم

من پدرم آلمانیه مادرم آلمانیه فارغ التحصیل دانشگاه کلن آلمان هستم استاد رشته زبان آلمانی دانشگاه هستم رئیس کتابخونه آلمانی زبان دانشگاه ژنو هستم تو نامه‌هایی که به آلمانی به من مینویسی دارم فرهنگ لغات معنی پیدا کنم من نمیفهمم چی شد آقای دکتر حسابی یه فنه رو بلد نبودن به آلمانی بگویند حالا خانم دوریس آلمانی نمیفهمه آقای دکتر چی میگن چجوری اتفاق افتاد ببینیم چجوری اتفاق افتاد یه دور ازتون بپرسم شب ساعت ۱۰ تا ۱۲ مال کی بود ۱۲ تا ۱ مادرم ساعت ۹ تا ۱۰ بچه های مش اسماعیل درست شد آقای دکتر ساعت یک ربع تقریبا که درس شان را مادر تموم میشد میرفتن تو رختخوابشون نیم ساعت سه ربع یک ساعت آلمانی میخوندن بعد می‌خوابیدن چه مدت ۳۸ سال پس بچه ها یادشون باشه یه روز که کنکور قبول نشدن یه روز که نمره خوب نیاوردن اصلا مهم نیست فعلا که شما روی این صندلی نشستین که سوادتون از آقای دکتر حسابی بیشتر نیست فعلاً بعد انشالله بچه ها را عرض میکنم درست آقای دکتر حسابی ۳۸ سال آلمانی خوندن یاد گرفتند پی اش رو بگیریم برسیم هیچ مهم نیست چقدر طول میکشه مهم اینه که بچسپید تا برسیم خب بچسبیده بگم دولت جمهوری اسلامی خودمون کمک کرد آقای دکترو برای معالجه بردیم به سوئیس خدا نخواست آقای دکتر از دنیا رفتند خانمی که رئیس بخش مراقبت ویژه به من تلفن کرد بیا وسایل جیب پدرتو لباساشو تحویل بگیر وای وای چه زندگی ای

گاهی اوقات به من میگن که میخوای از اول جوون بشی

میگم هزار سال

شبی که هفت و نیم صبحش ۱۲ شهریور خدا منو داده به آقای دکتر همون هفت و نیم صبح ۱۲ شهریور خود آقای دکتر از ما گرفت یعنی من بزرگترین و خوشحالی‌ترین ساعت‌ها یادم میاد حالا باید بدترین روزم باشه رفتم وسایل جیب آقای دکتر و لباس تحویل بگیرم خانمی که رئیس بخش سی سی یو بود گفت من ۴۰ ساله تو بیمارستان کار میکنم کی شنید من چی گفتم امسال مصوبه سه ماه پیش اتحادیه اروپا را شنیدین بازنشستگی را برداشت میکنیم ما میگیم اگ تو بازنشسته رو‌برگردونی سرکار کله تو میکنیم

اون بازنشستگی را برداشت میگه کسی که ۲۰ سال ۳۰ سال ۴۰ سال طول میکشه به یک فرایندی از توانایی های مغزی و تجربه میرسه من اینو باید همیشه حفظش بکنم من بازنشسته رو بیرون میکنم

بگذریم گفت من ۲۳ ساله رئیس سی‌سیو هستم چیزی دیشب دیدم که به عمرم ندیدم گفتم چی دیدی گفتی شب اومدم بالا سر پدرت دیدم از این دست یه دونه آنژیوکت وصله قطره آدالاد و نیتروگلیسیرین میره بالا که قلبشون بزنه

 دیگه کار نمی کرد شب قبل از مرگ دارم از این دست یه دونه آنژیوکت وصله داره قطره مورفین ۱۰۰ که صدتا هروئینو میذاره تو جیبش ، قوی ترین مسکن جهانه میره بالا که اقای دکتر این درد قفسه سینه رو بتونن تحمل کنن

گفت دیگه ریه ها کار نمی کرد آقای دکتر زیر بنت داشتند اکسیژن میگرفتند گف عینک شون‌رو برداشته بودند کتاب را بهتون نشون میدم این کتاب فلسفه آلمانی

فایل شماره ۲۰9

 

یک عکس قایقم روشه یادم بندازین اومدین ببینین .این کتاب دستشون بود، نگاه می کردن .آقای دکتر همیشه با مداد می‌نوشتن می‌گفتن کاغذ احترام داره. نباید آدم با خودکار بنویسه ، خط بزنه. چون یه جنگلی قطع شده کاغذ شده. باید آدم بتونه غلطشو پاک بکنه. یه لغت می‌رسیدن بلد نبودن می گذاشتن  کنار. فرهنگ دیکسنر فرانسه شون بهتر بود. فرانسه با آلمانی رو  بر می داشتن ورق میزدن لغت رو پیدا میکردن میذاشتن، با مداد معنی رو مینوشتند. دوباره میخوندن .گفت من حدود سه ربع ساعت پایین پای پدرت وایستادم حدود سه ربع ساعت. حوصلم سررفت .زدم به پاشون گفتم آقای پروفسور حسابی من یه دقیقه ادای آقای دکتر رو در میارم به من نگاه کنید شما وقتی آقای دکتر صدا میکردین داشتن یه مطالعه میکردن به شوخی میگفتن یه عینک بده عینکمو پیدا کنم چون چشمشون نمی دید. با اون وضعی که گفتم . وقتی آقای دکتر عینک شون رومی زدند، اینجوری میکرد .یعنی چی با اداش آدم بتونه به طرف مقابل احترام بگذاره. یعنی اگر من برای خوندن این کتاب که میدونی چقدر دوست دارم مطالعه رو، چشمم دو میلی متر باید بازبشه ، برای تو که شاگرد منی، مراجعه کننده منی، انسانی، یار منی ،عشق منی، برای تو چشمم باید ۷ میلی متر باز بشه. چشمشو اینجوری میکرد . گفت عینکشونو زدن گفتن بفرمایید خانم  .گفتم آقای  پروفسور حسابی، اجازه می دید  یک آینه بیارم خودتونو نگاه کنید ؟

گفتن  آینه برای چی؟ گفتم مثل اینکه خبر ندارید از این دستتون  دو تا قطره داره میره تو رگتون برای چی؟

 مثل اینکه خبر ندارید از این دست داره این قطره میره تو برای مسکن قوی ترین که  تحمل درد قفسه  نداره .مثل اینکه نمیدونین دیگه ریتون کار نمیکنه. دارین زیربنت  اکسیژن میگیرین .این کارا چیه می کنین ؟اینارو بزارین کنار ، برین بخوابین.اقای دکتر حسابی  گفتن این حرف ها را با من نزنی ها . من با خودم قرار گذاشتم. من آلمانی رو در ۵۰ سالگی شروع کردم. من اگر هر شب یک ساعت تمرین نکنم، نیم ساعت تمرین نکنم، آلمانی یادم میره .من قرارم با خودم مهمه .و پرستار رفت و چند ساعت بعد آقای دکتر از دنیا رفت .شب قبل از مرگ، بدون هیچ بهانه‌ای. تصمیم که میگیرین برسین، به هر دلیلی تصمیم تون مهمه .دولت پول نمیده هیچ مهم نیست .دولت پول میده خیلی خوبه. کار سخته اصلا مهم نیست. خانواده باهاتون راه نمیان،راه میان هیچی  .   تا برسین به اون چیزی که میخواین. من یه سه چهار دقیقه وقت دارم زندگی آقای دکتررو بگم ؟حوصلتون  سر رفته؟ نیست؟

 پدربزرگ آقای دکتر جد ما آقای موعظ السلطان قنسول ایران بودند در روسیه. بعد میشن قنسول ایران در بغداد و ژنرال قنسول یعنی سفیر کبیر ایران در شامات ،سوریه، اردن ،لبنان.

سنشون طوری نبود که ماموریت آخر بتوانند بروند. پسرشون آقای موعظ السطنه ،پدرآقای دکتررو جانشین میکنند .پدر  آقای دکتر هم چون میدونستن مسیر طولانیه، خانمشون و بچه هاشون رو هم با خودشون میبرن .اسب و درشکه و قاطر، از اینجا تا بیروت یک سال و ۷ ماه توی راه بودند .قصه هاش طلبتون .وقتی میرسند به بیروت، زندگی وزارت خارجه همه چی مرفه ، پدرآقای دکتر  با دولت ایران مکاتبه میکنن میبینن اگر بیان به ایران ممکنه پول و  زور به دست شون  بیاد، وزیر دارایی بشن . با خانم صحبت میکنن میگن که ما دو سه تا دایه بگیریم بچه ها را نگه دارن در بیروت، چون بیروت دانشگاه داره، تهران دانشگاه نداره. چون به اروپا بیروت نزدیکه، تهران دوره. بچه ها بتوانند تحصیلات عالی بکنند .من و شماهم بریم به ایران که من بتونم وزیر بشم.

خانم می گویند من دلم نمی آید که بچه ام را دایه بزرگ کند ، من می خواهم بچه ام را خودم بزرگ کنم ، این ها با همدیگر کلنجار می روند ؛ آقای مزدالسلطنه می آیند به ایران ، برای اینکه زودتر بتوانند به یک پست و سمتی برسند ، ازدواج مجدد می کنند ( از این ازدواج های سیاسی که مد شده بود ) . با یک خانم به اسم همدم الدوله عروسی می کنند که ایشان خواهر خانم همدم السلطنه ، زن شاه ، بوده اند . یعنی پدر آقای دکتر باجناق شاه می شوند . به خانم جدیدشان می گویند که به شاه بگو زودتر من را وزیر خودشان بکنند . خانمشان یک شرطی می بندند . سوال از شما مشت علی خان را رگش را که زد ؟ قاجار ، قائم مقام را چه کسی خفه کرد ؟ قاجار ؛ می گویند من به شرطی این موضوع را به شاه می گویم که تو ، زن قبلیت و بچه های قبلیت از بین بروند ؛ متاسفانه پدر آقای دکتر قبول می کنند . به سفارت ایران در بیروت می نویسند که خرجی زن و بچه من را قطع کنید و اساسشون رو بریزید در بیابان پشت سفارت که این ها درب و داغون بشوند ؛ سفارت یک باغی بود حدود یک و نیم ، دو هکتار . اساس اینها را جمع می کنند و می ریزند در بیابان پشت سفارت . به قول آقای دکتر ، خداوند عالم وقتی بخواهد بنده خودش را نگه دارد ، بالاخره یک کاری می کند ؛ سفارت خانه یک نوکری داشته است ، اسم نوکر سفارت خانه حاج علی بوده است ، حاج علی اهل تفقران تفرش بوده است ( همشهری ما بوده است ) ؛ همیشه می دیده است وقتی یک زنی ، یک بچه ای در تفرش ناخوش می شوند ، مریض را می برند منزل آشوبا خانم ، جد مادری آقای دکتر ، آب دعا خوانده ایشان را به مریض می داده اند و مریض می خورده و خوب می شده است . این ( حاج علی ) با خودش فکر می کند که حالا چه شکلی وجدانش قبول می کند که یک همچین زن مقدسی ، دختر و نوه هایش در بدبختی باشند ؟ می آید با مادربزرگ من صحبت می کند و می گوید اگر شما موافق باشید من یکی از اتاق های خودم را که انتهای باغ سفارت است را خالی کنم و بدهم به شما تا یک سرپناهی داشته باشید که بهتر از هیچی است ؛ تا بچه ها ۷ و ۸ سالشون  بشود ، پول لباس و غدایشان تامین بوده است ، از کجا ؟ از محل فروش جواهرات خانم . بچه ها ۷ و ۸ سالشون می شود ، خانم می آیند پای صندوق ، در صندوقشان را باز می کنند تا یک جواهری را بردارند برای فروش ، می بینند هرچه را که داشته اند ، خورده اند . همان جا سکته می کنند و از اینجا ( کمر ) به پایین فلج می شوند . حالا شما تجسم

بکنید ، یک زن جوان افلیج ، مملکت غریب ، جنگ جهانی اول ، فقر و گرسنگی . می گفته اند بیشتر نان ها خاک اره و چوب بوده است . شب که می شد مادر اشاره می کرد ، این دوتا پسر نازنین کیسه هایشان را بر می داشتند  ، دور کوچه های بیروت می گشتند ، نان خشک های در خانه ها را جمع می کردند ، می آوردند خانه روی لگن پهن می کردند ، خاک اره و چوبش بالا می ماند و نانش ته نشین می شد ، نان را بر می داشتند روی یک پارچه می انداختند ، این خشک می شد و این را به عنوان غذا می خوردند ، یا خیلی چیزهایی که دلم نمی آید تعریف کنم . می گفتند وقتی خانم می دیدند با دست خالی آمده ایم و به اندازه کافی نتوانسته ایم نان خشک جمع کنیم ، همان کاری که چوپان در بیابان برای گوسفندها می کند وقتی که این ها به علوفه نرسیده اند و معده شان ترشح نکند و حواسشان را پرت بکند و این بچه ها هم سر گرسنه روی زمین می گذاشتند ، برای اینکه حواسشان را پرت بکند ، مادر برای بچه ها نی می زد . جالب است شما بدانید اولین سازی که آقای دکتر از مادرشان یاد گرفته بودند ، نی بوده است ، بعد ساز دهانی بوده است ، بعد ویولون بوده است ، بعد پیانو بوده است ، حالا ان شاءالله می آیید منزل آقای دکتر نگاه می کنید همان شبی که آقای دکتر ، دکتری فیزیکشان را برای پروفسور فادرید ، دانشگاه سوروون  باید   دفاع می کردند ، همون شب در کنسروات وو آر پاریس بین تمام ویولونیست های اروپا نفر اول می شوند . می گفتند خانم نی می زدند ، آواز قشنگ می خواندند :

بشنو از نی چو حکایت می کند                   از جدایی ها شکایت می کند

می گفتند بچه ها این صدای نی و این سبک آواز من را یاد بیابان ها ، یاد چوپان ها ، یاد کویر ایران می اندازد . ما یک سفرنامه از آقای دکتر داریم از همه جای دنیا به خصوص از ایران  ، شما میبینید دوبار آقای دکتر در کویر لوت گم شده اند ، خب شما یک دور یک جا گم می شوید ، نمی روید دیگر آنجا تا دوباره گم شوید مگر اینکه عاشق آن جا باشید . در سفرنامه دوم نوشته اند پا می گذاشتم روی رمل فرو می رفت ، تمام سوراخ و چشم و گوش و بینی ام پر از ماسه بود ، گفتم الان خفه می شوم ؛ پایشان گیر می کند به یک بوته ، ماسه ها را می زنند کنار می بینند که یک خربزه هایی به عمل آمده است ، گفتم خداروشکر یکی از این ها را می کنم و میخورم و عطشم رفع می شود ، یکی دیگر را می کنند ، یک تکه را می گذارند دهانشان می بینند تلخ بوده است مثل زهر ، خب من اگر جای آقای دکتر بودم این را  پرت می کردم در بیابان ، این را می پیچند تو دستمالشان ، دستمالشان را می گذارند توی ساکشان ، راه را که پیدا می کنند دلم می خواهد بیایید نگاه کنید ، با سیم وسط کابل یک عدد سه پایه درست کرده اند ، این خربزه را گذاشته اند روی آن ، سنبل سالن پذیرایی منزل .

پروفسور حسابی خربزه تلخ کویر ایران حنظل یا حنظله خربزه بادغیسی ابوجهل هم بهش میگن.این احترام و عشق روبه این آب و خاک کی درست کرده؟ اون مادرافلیج. نقش یک زن در تربیت یک جامعه.شوخی نمیشه گرفت.

وقتی که بچه ها دست خالی می آمدند خانوم می دیدند تو کیسه بچه ها نون خشک نیست زار زار زار شروع می کردند گریه کردن. آقای دکتر گفتند به مادرم گفتم مگه گرسنگی گریه داره که شما دارید گریه می کنید؟ خانوم گفتند تو خیال می کنی برای گشنگی تو دارم گریه می کنم؟ اونی که پدر منو درآورده بیسوادی شما دو تا بچه های منه.من فردا جواب خدا رو چی بدم زیر هزار من خاک؟ بگم دو تا بچه ویلون و بیسواد دورکوچه های بیروت بزرگ کردم؟

این قدر خانم به حاج علی التماس می کنن که این حاج علی نازنین شاهکار میزنه اسم این بچه ها رو توی مدرسه روحانیون مسیحی می نویسه.

تلویزیون ها، ماهواره رو شب روشن کنید. تلویزیون های لس آنجلس: دین مسیحیت، دین رافت و عطوفت، جون عمتون!

بیاین من دو تا خاطره بگم به جرم اینکه این دو تا بچه، مسلمون بودن چه بلایی سرشون توی مدرسه می آوردن. دین مسیحیت دین رافت؟ همش دروغ می گین  به مردم.

می گفتن وقتی که ما شب های یک شنبه می آمدیم خونه شبانه روزی بودیم، خانم که چشمشون به ما می افتاد زار زار زار.می گفتم خانوم دیگه چرا گریه می کنی مسئله تحصیل ما حل شد. گفتن بچه ها اون موقع می ترسیدم دوتا بچه بی سواد داشته باشم الان می ترسم دوتا بچه مسلمان ایرانی رو به این مدرسه داده باشم،فردا دو تا بچه مسیحی فرانسوی به من بدن. من جواب خدا رو چی بدم؟

این حاج علی شاهکار میزنه یه کاری می کنه بچه ها هر شب میان خونه پیش مادرشون به جای هفته ای یک شب.

اونوقت اقای دکتر با جدیت این مادر افلیج در نه سالگی قرآن حفظ می شن. در یازده سالگی دیوان حافظ رو حفظ میشن. دوازده سالگی بوستان رو. تقریبا دوسال بعدش منشات قائم مقام رو. بعد شاهنامه رو. همه از زحمات اون مادره.

در هفده سالگی لیسانس ادبیات عرب کار تو محضر. نوزده سالگی لیسانس بیولوژیک کارتو اون آزمایشگاه. بیست و دو سالگی مهندسی راه و ساختمان، راه سازی هما مرز سوریه و لبنان. تقریبا بیست و چهار پنج سالگی مهندسی معدن معادن دوروز بعد معادن فرانسه.

چطور میشه برادرشون میاد به ایران هفتصد تومن قرض میکنه مادر و برادرشونو میارن به پاریس. سال اول هر دو تا برادر رشته ی حقوق می خوندن می گفتن هر شب صدای گریه خانم می آمد. گفتم مادر چرا گریه میکنی؟ گفتن تو می خوای قاضی بشی؟ تو می خوای وکیل بشی؟ اگر یه جایی رای بیخودی بدی یه قضاوت بیخودی بکنی من زیر هزار من خاک جواب خدا رو چی بدم؟ اینها به آرزوی مادر، به عشق مادر، به احترام مادر حقوق رو ول می کنن شروع میکنن به خوندن پزشکی. همونجور به جای شیش سال اقای دکتر چهار ساله پزشک میشن.

یه دوسالی تو بیمارستان دانشگاه پاریس کار می کردن. شوخی های اقای  دکتر قشنگه. می گفتن هر مریض که میاد پیشم تعداد دنده هاشو می شمردم می دیدم تمام مریض ها تعداد دنده هاشون با هم دیگه مساویه نه فرمولی نه معادله ای.

حوصلشون سر میره دو ساله ریاضیات عمومی رو تموم می کنند یه ساله ریاضیات محض رو تموم می کنند.

یه استادی در رشته ریاضیات داشتند به اقای دکتر میگه فکر می کنم خواسته های خودتو تو کهکشان ها بتونی پیدا کنی.دو سال و نیم طول می کشه ستاره شناس میشن.

بعد از دو سال کار توی اون سرمای سی و هشت نه درجه زیر صفر که میگفتن چشممونو به تلسکوپ می خواستیم بذاریم بعد بریم زاویه رو یادداشت کنیم اشکمون زیر تلسکوپ یخ می زد،این جوری هو هو می کردیم که اشکمون ول بکنه، با این سرما بعد می گن اروپایی ها چرا علمشون رو به ما گرون میفروشن؟ برای اینکه گرون به دست آوردن. باید خودمون به دست بیاریم. غر نزنیم.

توی تقریبا هفت هشت ماهی که توی بیمارستان بستری بودن برای معالجشون دروس مهندسی برق رو میخونن ، امتحان ورودی ... دکترای پاریس میدن قبول میشن.

بعد از دو سال مهندسی برق،....شاهکاره ها دو ساله فوق لیسانس نه یه ...

تو راه آهن برقی فرانسه استخدام میشن. بعد از یک سال سرپرست مترو ی پاریس میشن.

فرانسوی های عزیزز

مدعیان حقوق بشرر

که چرا یه ایرانی اومده شده رئیس ما، بالای  برج 11 متری به ... برق وصلشون میکنن پرتشون میکنن پایین.

حالا معالجات اینا بماند. چطور میشه با ..فابری آشنا میشن. که گفتم از انیشتین اون موقع بالاتر بوده. وقتی با آقای دکتر صحبت میکنه بهشون میگه:... افکار تو افکار علمیه، فک میکنم تو علوم پایه یچیزی مثل فیزیک راضیت بکنه.

دیگه دکترای فیزیکو با اون میگذرونن.

تئوری هایی که داده بودن :

تئوری عبور نور از مجاورت ماده

تئوری حساسیت سلول های فوتو الکتریک

تئوری بی نهایت دادن ضررات

شما یه شعاع نور را می تابانید یه سلول بوتوبولتائیک رو حساسش میکنید

اینو خاموش میکنید سلول ساکن میشه، همون ریموت کنترل هست جلو تلویزیونتون روشن میکنید خاموش میکنید این اختراع ...بر اساس اون لامپ تصویر تلویزیون.

سفری که ژنرال دو گل رئیس جمهور فرانسه میاد به ایران دو نشان اپروتریال بک و ...به آقای دکتر هدیه، تعارف میده بخاطر این دوتا اختراع آقای دکتر بود .

بعد دیگه  برای تئوری بی نهایت داد ضررات با نقاط باشروینگر.. دیگه کار ما نیست کار انیشتینو ببینید.

توی 15هزار متقاضی جزوه 5تا شاگرد انیشتین قبول میشن.

دفعه اول به آقای دکتر میگه تئوریت سیمتریک نیست،تئوریت زیبا نیست، قابل دفاع نیست. دفعه ی بعد پذیرفته میشه.

مینویسن پروفسور دکتر حسابی توی کرسی من تدریس بکنه.

گفتن یه روز غروبی بود توی حیاط دانشگاه پرینستون میومدم برم بخوابم. زمین زیر پای من صدا میداد یاد صدای شنای خونه خودمون تو بازارچه قوام الدوله میدون شاپور وحدت اسلامیه افتادم.

گفتم اون شنا مال من بود این شنا مال امریکایی هاست. من باید خجالت بکشم دستم تو سفره ی امریکایی هاست من باید برم ایران با بچه هایی که درس نمیخونن با بچه هایی که درس نمیخونن دعوا بکنم . به این آرزو میام به ایران. هیچ جایی راهشون نمیدانن. ایرانه دیگه قربونش برم با پارتی بازی قوم و خویش.. 5تا .. میدن به اقای دکتر باسط.. میگن برو نقشه سراسری راه بوشهر بندر لنگر و تهیه کن.

میگن بعد از چهار پنج .. فهمیدیم آبی که میخوایم بخوریم باید بریزیم تو جورابمون که کرمای تو آب رو نخوریم .

بعد از هفت هشت ماه فهمیدیم با یچیزی مثل چوب کبریت بند مینداختیم رو دستمون میپیچوندیم 30-35 سانت از تنمون کرم در میوردیم.

کرم پیوک.

خب من سوالم از شما اینه :

آدم کرم تو تنشو میشناسه یا کرسی انیشتینو؟ کرم تو تنشو. چون مال مملکت خودشه.

بعد از دوسال که نقشه رو تهیه میکنن میان پهلو آقای بیات معاون وزیر راه ، داد و بی داد میکنن با آقای دکتر چرا کاغذ خط خطی کردی.

معاون وزیر مملکت نقشه رو نمیفهمیده . آدم مملکتی ک معاون وزیرش نقشه  رو نمیفهمه میره ونکوبرآمریکا استاد دانشگاه میشه.

نخیر

نخیر

میاد دیدن مرحوم اعتماد الدوله .قره گوزلو .که باید در ایران یک مدرسه درست کنین مهندس داشته باشیم.

میگه خیلی فکر خوبیه ولی تو اینجا امضا کردی من آقای دکترم . آقای دکتر گفتن بله. گفتن اشکالی نداره ی اتاق میدیم بیا روزا مریضا رو معاینه کن. آقای دکتر میگه به ایشون گفتم : من دکتر فیزیکم. گفتن یخورده فکر کرد و گفت فیزیک چیه؟ گفتم این وزیر فرهنگه حالا من چی بگ فیزیک چیه رابطمون بهم میخوره.

گفتم ببخشید آقا فیزیک همون شیمیه. گفتن ایشونم خیلی خوشحال شد و دستور دادن بالای دارالفنون دوتا اتاق به ما دادن که ایشون پایه گذاریه دارالمعمین عالی بعد دانش سرای عالی بعد دانشگاه تهران بعد پایه گذاری فرهنگستان زبان، تعیین ساعت ایران.

47 سال پیش که قصشو  براتون خواهم یک دفعه گفت ان شاءالله. چجوری آقای دکتر راکتور اتمی رو در ایران میسازن.

آمریکاییا نصف کاره  پشیمون میشن چجور میرن 3 ماه و نیم یادداشت یواشکی میارن راکتور رو از روش تموم بکنن. غنی سازی رو در 50 سال آقای دکتر اولیا تو دانشگاه تهران چجوری انجام میداد بعدم تو انرژی اتمی.

چجوری بدونیم که رئیس مرکز.. انرژی اتمی بغداد رو کی راه انداخت دکتر پرنیان پور شاگرد دکتر حسابی .انرژی اتمی پاکستانو کی راه انداخت

دکتر نظامی شاگرد دکتر حسابی ، این همکار شما اومد اینجا گفت ما باید کار آفرین تربیت کنیم ، اینه کار آفرین ، شغل درست کردن درست نیست ، کار آفرین درست کردن درسته که از تو دل هر کدومش یک دکتر حسابی دربیاد‌ درست گفت ایشون ، بگذریم.

من یه شوخی بکنم صحبتم رو تموم کنم ، شما زبونایی که آقای دکتر بلد بودن رو میدونی؟من بگم؟! اول دکتر Turkish و مثل ترک‌ها بوده ، یه عده هم خیال میکردن آقای دکتر ترکه! بعد ایشون مثل عرب‌ها بوده ، یه عده هم خیال میکردن آقای دکتر عرب هستن ، اینجوری طول میکشه. فرانسه ، انگلیسی ، آلمانی ، سانسکریت ، لاتین ، یونانی ، پهلوی ،اوستایی، ایتالیایی ، روسی‌. آقای دکتر میگفتن تو این زبان‌هایی که من خوندم تو هیچکدوم کلمه "ولش" رو ندیدم. "Laisse le" (بیخیال) داره فرانسه ، اما "ولش" ما یه جور دیگه میچسبه. درس که مشکل میشه ، میگه ولش ، کار مشکل میشه میگه ولش ، میگه مملکت خودرو میخواد میگه پژو. آقای دکتر میگفتن این ولش ولش پدر این مملکت رو داره درمیاره. میگفتن همین انگلیسیا که ما قبولشون نداریم ، از بچگی به بچه‌هاشون یاد میدن ؛ میگن "As long as you can understand and see dont give up" (تا زمانیکه میتوانید درک کنید و ببینید ، تسلیم نشوید.) تا جایی که چشمت میبینه ول نکن!

میگفتن "Never give up" داره انگلیسیا رو به همه جا میرسونه و این ولش ولش داره پدر ما رو در میاره ، ما باید سعی کنیم اون رو "Never give up"  کنیم.

ما یه اتومبیل قراضه داشتیم ، آقای دکتر از حراجی سفارت آمریکا خریده بودن. بیست سال اونا استفاده میکردین ، بیستو چهار سال ما. همیشه خراب بود. هر وقت میخواستیم سوارش بشیم مثل شما که دور هم میشینین باقالی پاک میکنین ، آقای دکتر سر سیلندر اینو باز میکردن ، ما یه روز و نصفی دوداشو میگرفتیم ، استارت میزدیم روشن میشد میرفتیم دانشگاه تلپی خاموش میشد بکسل میکردیم  برمیگشتیم. همیشه خدا خراب بود. میرفتیم سر پل تجریش با این تاکسی‌ها میرفتیم ، رانندگی‌هاشونم که دیدین دیگخ ، ماشالا هزارماشالا. من حالا بعدا خدمت آقای قندهاری یواشکی عرض میکنم. سفیر یک کشوری خداحافظیش بود ، شب خداحافظیش گفت من عکس موتور سیکلت‌های شما رو ، عبور از چراغ قرمز ، رفتن به پیاده رو ، رفتن به اتوبان وارونه گرفتم ، فرستادم کشورم. برای من حق توحش تعیین کردن. وای وای وای...

آقای رئیس نیروی انتظامی ، قربون اون شکل ماهت برم ، غلط میکنه موتور سیکلت عبور وارونه اتوبان رو بره که اون سفیر اون غلط گنده‌ تر رو بکنه. این تز نود سال پیش اروپا بود ؛ میگفت مردم رو با هم مشغول نگه دارین ، دولتا راحت باشن. الان میگه توسعه پایدار! چه تویی که پول داری چه منی که فقیرم. یادمون نره ، بگذریم‌.

سوار یه تاکسی بودیم آقای دکتر به این راننده گفتن این چه وضع رانندگیه ، یکی رو بکشی ، یکی رو زیر کنی. گفت آقا جان صبح که پا میشی بگو بسم ا... دلتو بده به خدا هیچی نمیشه! گفتن این خدای بیچاره یه میلیارد کهکشان اون بالا دستشه. اگه تو یکی از این کهکشانا مشغول کار تحقیقاتی کارآفرینی باشه ، تو رو این پایین کشته ، سی تا رو کشته! خلاف خواسته خدا قدم بر میداری ، بعد که میاد خونه میگه ایشالا ایشالا در جهت خواست خدا.

میگفتن این فرانسوی‌ها یه مثالی دارن دو کلمه‌ست یادتون نره. میگفت میگن "Aide_toi Dieu t'aide" به خودت کمک کن تا خدا بهت کمک کنه. ما هم داریم از تو حرکت از خدا برکت ، در جهت خواسته خدا نه وارونه!

آقای دکتر تو بیمارستان بودن یه دختر خانوم دانش آموزی خودشو رسوند به آقای دکتر‌. گفت جناب آقای دکتر حسابی ، شما بهترین نصیحتی که به ما میتونین بکنین چیه؟ آقای دکتر گفتن من نصیحت بلد نیستم بکنم. ما یه معلم انگلیسی داشتیم توی مدرسه فرانسوی‌های بیروت همیشه میگفت "Nothing better than an infinite love will do" هیچ چیزی برتر از یک عشق بینهایت نیست! وقتی به آقای دکتر گفت ما چیکار کنین بشیم پرفسور حسابی؟! آقای دکتر گفتن اولش آدم باید یاد بگیره عاشق باشه.

تو وین آقای دکتر بیستو پنج سال نماینده ایران بودن. تو اتمی یازده سال ، فضا هفت سال لایه ازون. ما بردن تو وین سوار یه کشتی کردن روی رودخونه دانوب ، صدمتر طول کشتی بود ، سه طبقه زیر آب دو طبقه روی آب‌. نور چراغا افتاده بود تو رودخونه عرض رودخونه شصت متر صد متر نورش افتاده بود ، چقد زیبا! عکس هتلا دور این دو تا نور همدیگه رو میشکافتن دل آدم میرفت. ما رو بردن طبقه بالا کشتی یک گروه موسیقی چهل نفر داشت میزد راجع به دانوب آبی ، یک قطعه موسیقی چقد قشنگ!

آقای دکتر ما رو آوردن پاریس دو سال بعد رو رودخونه سند عینا این موضوع اتفاق افتاد ؛ عرض رودخونه شصت متر صد متر ، کشتی فلان ، موزیک اون بالا و چقد زیبا!

دکتر شب ها به من و خواهرم حافظ درس می دادن حافظ راجع به یه چیزی صحبت می کرد به اسم آب رکن آباد من و خواهرم با هم فکر می کردیم که این رودخانه دانوب عرضش صد مترهست اینقدر کشتی میره موزیک می زنن رودخانه سن عرضش انقدر بریم ببینیم آب رکن آباد چقدر عرضش زیاده چند تا کشتی روش میره رفتیم اون جا دیدیم یه جوب گلی عرضش یه وجبه آقای دکتر حسابی گفتن مهم نیست که آدم عاشق چی باشه


برای مشاهده فایل تصویری سخنرانی به نشانی های زیر مراجعه کنید

قسمت اول

قسمت دوم

  • ابراهیم حقیقی

صوت

متن

ویدیو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
وبلاگ ابراهیم حقیقی

عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان- فردوس - خراسان جنوبی

تبلیغات
طبقه منفی یک - پاساژ الماس